دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

گذشته ای نه چندان دور

بعد از دو ماه آپ نکن کلیا خاطره داغ داشته و دارم و گفتم سعی می کنم بیشتر از هفته ای یه بار آپ کنم ولی حالا راضی شدم به همون هفته ای یه بار....اصلاً وقت نمی شه

از جهتی اون قدر قسمتهای حساس داستانمو اینجا ننوشتم که کلاً اون رمانتیک بازی تموم شد رفت

حالا یه فکری بکنم ببینم کی اپیزود سیزن دومش را شروع می کنم...باید دید اصلاً شهامتشو دارم؟

کلاً عادتمه این قدر دست روی دست می گذارم که برگهای برنده ام بلا استفاده می شند   

راستی این یادداشتم یکم بیش از حد معمول طولانیه ولی به نوعی نقطه اوج روابط عاطفی من و میم محسوب می شه...خلاصه یا نخونید یا اگر لطف می کنید بخونید کامل همشو بخونید


روزگار دوست داشتنی

رفته رفته دانشگاه رفتن به عادتی بسیار خوشایند برام تبدیل شده و روزهایی که کلاس ندارم یا خودم را مشغول به درس خواندن می کنم و یا با مرور خاطرات روزهای گذشته شاد می شوم و خودم را برای هفته ای جدید آماده می کنم
این هفته دو شنبه امتحان میان ترم ژئومرفولوژی داشتیم و من یه دور جزوه را خوندم ولی کتاب واقعاً سخت بود.شب قبلش هم با بچه ها اس ام اسی در ارتباط بودم و تقریباً همه رفقا هماهنگ بودیم
فردا صبح با حمید سوار مینی بوس شدیم چون سجاد گفت من دیر می رسم شما برید
بماند که سجاد هم به موقع خودشو رسوند و فقط عباس غایب بزرگ امتحان بود
ردیف رو به رویی من و حمید دو تن از بانوان نه چندان آشنا کلاسمون که یکی اسلامی ناز نازی و دیگری هم فامیلم با ابروهای شبیه خودم بودند!
اسم هر جفتشون هم بهاره است و این نکته را همین هفته فهمیدم
کلاً باهاشون ارتباطی نداشتیم ولی وقتی اسلامی می خواست بیسکوییت ساقه طلایی بخوره با اصرار به من و حمید تعارف کرد و ما هم دستش را کوتاه نکردیم
مثل این که برخورد هفته قبل استاد سلطانی را زیاد جدی گرفته بود و فکر می کرد جزوه کامل من قابل خوندن هم هست و گفت: می شه جزوه تون را ببینم؟!
خندیدم و گفتم آره ولی خوانا نیست

و بهش دادم و شروع به گشتن کرد و بلافاصله پسم داد!


ادامه مطلب ...

نوشتن،آرامش بخش است

خیلی کم هستند چیزایی که منو به آرامش واقعی می رسونند ولی همین چیزای انگشت شمار عمیقاً آرومم می کنند

اینو افشین گفت منم روش فکر کردم دیدم دقیقاً همینه...البته برای اون مسائله حاد تره و فقط نوشتن آرومش می کنه

هیچی همین....!

قرار بود بیشتر از قبل آپ کنم چشممو باز کردم دیدم این هفته گذشت و چیزی ننوشتم این شد که یکی از خاطرات نا گفته قبلی را نقل می کنم فقط ببخشید یکم طولانیه!



یک هفته خاطره
از وقتی دانشجو شدم کمتر هفته ای اومده که بدون نکته ای خاص و قابل گفتن باشه و از صدقه سر اون موضوع خاص خیلی چیزای دیگه اینجا نوشتم از جمله زیاد دستشویی رفتنم! که البته اینم خاطره ای خاص خود است!!
نکات این هفته از چهار شنبه هفته قبل شروع می شه که سر کلاس تربیت بدنی حسام گفت که من به عنوان سرپرست تیم فوتسال نمی تونم بیام.
سجاد هم رو به من کرد و گفت تو بیا
گفتم آخه من بیام راهم نمی دند می گند این بچه کیه! حالا هی من بگم بابا من سرپرست تیمم!!




ادامه مطلب ...

یک روز خاص!

این دفعه می خوام از دو تا دیروز براتون بگم...یکی از دیروز شنبه 7 دی و یکی از دیروزی که یکم قدیمی تره یعنی دو شنبه 20 آبان 

دیشب امیرحسین که برادرم باشه از دانشگاه اومد و بهش گفتم برو اینترنت را چک کن ببین راضی هستی یا نیستی و اونم شروع به وب گردی کرد و بعد از یکم وقت گفت الف! بیا

بدون هیچ تصور قبلی رفتم پیشش و دیدم یه صفحه را نشونم داده توش نوشته

میم...الف!!

اِ اِ اِ ...این که اسم همون دختر نازنینیه که خاطرخواهشم

از اونجایی که میم عزیز بسکتبالیست هستند و عضو یکی از باشگاههای به نام هستند اسمشون تو سایت باشگاه بود...بعد هم دو تا عکس نه چندان با کیفیت ولی با ارزش نشونم داد و گفت کدومشه

گفتم فعلاً هیجان زده ام باشه بعد می گم 


ادامه مطلب ...

من بر گشتم!

متاسفم از این که بی خبر رفتم و حدود دو ماه آپ نکردم

اما توی این مدت هم می نوشتم و نوشته هام نه تنها مثل قبل کامل و با جزئیات هستند بلکه به مراتب طولانی تر هم شده...پیشاپیش خدا یه صبری بهتون بده که این همه نوشته رو بتونید بخونید

کلیا یادداشت با مزه و بی سر و ته نوشتم که فکر کنم تا آخر سال بتونم هفته ای دو بار و بلکه بیشتر چراغ اینجارو روشن بذارم

کلاً بر خلاف خیلی از وبلاگ نویس های دیگه که تعداد نظرها براشون مهمه تعداد یادداشتها برای من اولویت اوله

ولی در کمال تعجب وقتی بعد از مدتها وارد کنترل پنل وبلاگم شدم

ادامه مطلب ...