قبلاْ گفته بودم که تا حدودی جبرگرا هستم و بعضی مواقع اتفاقات را تابع زمان می دانم.
طبق محاسباتم این روزها اتفاقات خوبی در انتظارم نیستند و حتی در زیج خود رویدادهای دوست نداشتنی هم قابل رصد بودند.
بخش اول پیش بینی ام درست بود و به مانند دو سال پیش منفعلم و حرکت خاصی ندارم و روزگار هم نمی خواد به زور رویدادی را بهم تحمیل و به اجبار وارد بازی جدیدی بکندم.
اما از آنجایی که نیاز به تغییر را همیشه و در همه حال حیاتی می دونم این بار با تغییری عمده مواجه شده ام که نامش را رشد می گذارم.
اتفاقات تلخ و ناگوار به وجود می آیند ولی مهم واکنش خودم نصبت به آنها است که می تواند نتیجه نهایی را رقم بزند و حتی اگر نتیجه نهایی چیزی هم ناخوشایند بود نوع پذیرش آنها مهم است.
نمی خواهم مثل تازیان صحبت کنم که چه بکشید و چه کشته شوید پیروزید! بالاخره در زندگی چیزی هم به نام شکست وجود دارد ولی مهم نوع نگرش آدم نسبت به وقایع اطرافش و انتخاب هایش است که سرنوشتش را مشخص می کند.
در همین زمستان بی تحرکی هم چندان سرد و خاموش نیستم و پروژه ای را در دست دارم که تا به این جا به بهترین شکل ممکن آن را پیش برده ام و امروز که این چند خط را می نویسم از فتح یکی از قله های بزرگش باز می گردم.
البته فتح 3 روز پیشم فقط یک تپه کوچک بود و من به قله های بزرگ می اندیشم.
ماجرا وقتی جالب تر می شود که تا به این جا از 2 رفیقی که رقیبم بودند با سیاست خاص و بی سابقه فاصله گرفته ام و در پشت سر خودم فقط یک نفر را می بینم.
من به بلوغ رسیده ام و سعی می کنم آرام ولی عمیق به رشد نهایی برسم تا قدرت تصمیم گیری، کنترل احساساتم و خیلی از چیزهایی که زمانی نه چندان دور ضعفم محسوب می شدند را ابزار پیشرفتم کنم.
با آرزوی موفقیت!
چه جالب هم دنیات آبیه هم وبت...
واقعا برات آرزو ی موفقیت می کنم
منم که دارم مثل تو با شتاب سعی می کنم...