ساعت از 4 گذشته و هر آدم عاقل و سالمی این موقع باید خوابیده باشه
ولی من نه عاقلم و نه سالم...حداقل فعلا که اینطورم!
دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم
ولی نه دلی هست و نه اشکی به چشم
به راستی که درد بی علت بدترین درده
ولی هیچ چیز بی علت نیست و درد این روزهایم هم از این قائده مستثنی نیست
کلیا مشکل ریز و درشت و یه دنیا اُمید و آرزوی پوچ بی سرانجام که حتی نمیتونم خودمو باهاش خر کنم
این روزها بیشتر از هر چیز احساس پوچی میکنم
نه در زمینم و نه در هوا و این عذابم میده
تا 6 ماه آینده در سرازیری سقوط به سر میبرم
پیش به سوی سقوط! :|
پ.ن
قبلا عید که میشد حس شُکه شدن داشتم و از خودم میپرسیدم عید شد؟ کی؟ چطوری؟ ؟...........؟.......؟
حالا دیگه خوشبختانه اون حسو ندارم
یعنی هیچ حسی ندارم...مثل یه رُبات شدم
کاش می تونستم کاری برات انجام بدم البرز عزیز
هیچ وقت نباید ناامید باشی چون همیشه یکی هست که تو اوج همه تنهایی هات میاد سراغت بهتره همیشه فقط به اون فکر کنی تنها کسی که همیشه به یادته حتی مواقعی که تو یادش نیستی اون هست پس همیشه به یاد خدا باش وهیچ وقت از رحمتش ناامید نباش.
اگه مایل به تبادل لینک هستین خوشحال میشم بهم سر بزنین.
منو با اسم ترش و شیرین لینک کنین