دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

حدیث پر کشیدن

بعد از ظهر یکی از روزهای اولین ماه پاییز خسته و بی حال ظاهرا مشغول گوش دادن به حرف های استادم اما در عمل جذابیت در حرف هایش نمی بینم 

با بی حوصلگی انتظار چیزی را میکشم که دقیق نمی دانم چیست 

موبایل ساکتم به آرامی می لرزد

درگذشت دوست و همکلاسی سابقمان را به اطلاع میرساند

مثل همیشه اولین واکنشم نسبت به یک خبر بد انکار است 

یک بار دیگر اس ام اس را می خوانم 

درگذشت دوست و همکلاسی...


متاسفانه فرستنده پیام آنقدر قابل اعتماد است که نمیشود حرفش را به حساب شوخی یا اشتباه گذاشت 

چند بار دیگر پیام را میخوانم و به یاد ۵ سال پیش می افتم که اولین بار با جمع جدیدی آشنا شدم که با خیلی از آنها در ادامه دوستان خوبم شدیم 

یکی از آنها حدیث بود

آنقدر به هم نزدیک نبودیم که دوست صمیمی باشیم اما خاطرات زیادی از هم داشتیم... از واحدهایی که پاس کردیم و پروژه های کاری که باهم انجام دادیم 

بعد از امتحان آمار عابر بانکت را گم کرده بودی و گفتم چیز مهمی نیست...اما وقتی گفتی رمزش هم کنارش بود بیشتر از خودت نگران شدم!

از SPSS ای که SPS تلفظ میکردی و حرصم می دادی (لابد فکر میکردی به خاطر لهجم یه اس زیادی میگم!)

کل کل های همیشگیت با عاطفه که حالا عذاب وجدانش براش مونده 

پرسشنامه هایی که با دوست صمیمی ات ژاله پر میکردی و آخر شب برایم آوردی و چقدر آن شب نگرانتان شدم تا به خوابگاه برسید 

 روزهایی که چهار نفری دیتا وارد می کردیم و در غیاب دکتر با دوست جانت سوال پیچم می کردین و در آخر می گفتی چقدر زرنگی که هم کار میکنی هم جواب سوالای ما را می دی 

اما در درس از من زرنگتر بودی  

و افسوس که امروز آن همه امید شاگرد درس خون کلاسمان به زیر خروارها خاک رفته و گل آرزوهایت پر پر شده 

فقط میتونم بگم یادت بخیر و شیرینی خاطراتی تا ابد در یاد دوستان و همکلاسی هایت خواهد ماند

یاد و خاطره غنچه های نــَشکفته ورودی ۸۷ حدیث و پژمان عزیز بخیر و امیدوارم دیگر گلی جوانه نزده پژمرده نشود

امیدی که امیدوارم به واقعیت بپیوندد...


دانشجوی تلخ کام

دوم مهر پنج سال پیش برای اولین بار روی صندلی دانشجویی نشستم (دایی کوچولو دانشجو می شود!) و به یاد خاطره آن روز شیرین ششمین سال دانشجویی را هم دوم مهر امسال آغاز کردم!

سال های دانشجوییم طلایی نبود اما ته مزه ای شیرین داشت و نمره قبولی می گیرد

امروز در حالی همچنان دانشجوم که یک مقطع از آن روزگار بزرگتر شده ام بی آن که درست و حسابی جوانی کرده باشم!

دوره دبیرستان روزگار شیرین شوخی های پسرانه و دوستی هایی بود که تا به امروز هم پا برجاست

با امیدهای بسیار دانشجو شذم تا علاوه بر کسب علم، تجارب جدیدی از دوستی و روابط انسانی هم کسب کنم

اما به هزار یک علت از جمله جو دانشگاه و دولت کودتا و جامعه بسته و حتی دید سنتی غالب بر افکار خودمان نتواستیم از فرصت ها استفاده درست کرده و انرژی جوانی خود را تخلیه کنیم

دوس ندارم آیه یأس بخوانم اما مختصر بگویم در طول ۴ سال دوره لیسانس سالیانه کمتر از ١ اردو رفتیم و این در حالیست که از نظر علمی، فرهنگی، تفریحی حق ما بیش از این بود

مزه همان ۳-۲ اردو کوتاه یک روزه ای که رفتیم هنوز زیر دندانمان هست


(فقط خدا میدونه چند بار مثل این خواهر محترم با چشم بسته به درس گوش دادم! )


عاشق شدنمان هم همانند اردو رفتنمان ظاهری زیبا با باطنی پوچ داشت و با دلی شکسته و چشمانی نمناک به وصال نرسیدیم

ما را به شکل آدم آهنی هایی در آوردند که فقط برای درس خواندن آفریده شده ایم تا طوطی وار حرف های تکراری گذشتگان را تکرار کنیم

از ترس شکست از جسارت تجربه فرصت های جدید دورمان میکنند و نگذاشتن پریدن را تجربه کنیم

اما متاسفانه روح آزاد آدمی تنگی قفس را بر نمی تابد و با کوبیدن های مکرر خود به قفس نه تنها آزاد نشده بلکه جسمش زخمی و روحش آزرده می شود

با تمام علاقه ام به دانایی اما عمیقا اعتقاد دارم نظام آموزشی ایران بیمار تر از آن است که جوابگوی کنجکاوی های جوان های سرکشی چون من باشد و بسیار کم فرصت ابراز وجود به فرد می دهد و به همین خاطر است که بیشترمان به رشته تحصیلی مان علاقه نداریم. اصلا نمی دانیم علاقه چیست و به چه چیزی علاقه داریم و همه این مشکلات به خاطر عدم ابراز استعداد ها و علاقه مندی هایمان است

اما راه عوض کردن هر چیزی در خود آن است و یکی از امید هایم این است که با تحمل سختی راه می توانم تغییرات مورد نظرم را اعمال کنم تا آیندگان راحت تر علم آموزی کنند

یاد سه شنبه ٢ مهر ٨٧ و سه شنبه ٢ مهر ٩٢ بخیر...