دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

خزان سردرگمی

نه طاقت سکوت دارم

و نه اشتیاق سخن گفتن

نه دستم به قلم می رود

و نه میتوانم چیزی ننویسم



قایق کوچکم در میان دریاهای ناکجا ناآباد گم شده...روزها می گذرد که هیچ حرکتی نمی کنم و ناگهان طوفانی می وزد و به سختی تلاش می کنم تا غرق نشوم

با این حال سعی می کنم خوشحال باشم که از رکود در آمده و حداقل فایده این طوفان حرکتی رو به جلوست

اتفاقات متضاد احساسات مختلف را ایجاد می کند و دیگر نه به اطراف بلکه به خودت هم اطمینان نداری!

سنگ هم باشی چند بار سرد و گرم ناگهانی خوردت می کند، آدمی شیشه دل که دیگر تکلیفش مشخص است...


همیشه از تکرار گریزانم و سعی میکنم با حرکتی جدید از یک نواختی قبل از خو کردن به آن فاصله بگیرم

اما بدتر از تکرار ٣٠ ساله کار مورد علاقه ات رفتن راه های مختلفی است که اصلا دوستشان نداری!

اگر بتوانی علاقه را در خود ایجاد کنی برده ای وگرنه هر چه می گذرد بی تفاوتی تبدیل به تنفر می شود

و از اینجا به بعد سلول های سرطانی بی انگیزگی در وجودت شکل می گیرند


سرطان ندارم اما نبود اشتیاق باعث شده تا نسبت به هدفم دچار تردید شوم

و مجبورم چراغی روشن کنم تا اطرافم را بهتر ببینم


کجایی ای چراغ هدایت؟

...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد