غروب جمعه همیشه دلگیره
مخصوصا اگه چاشنی پاییز هم بهش اضافه شده باشه!
امسال هوا زودتر از همیشه سرد شد
حتی فرصت نکردم غافلگیر بشم
فقط تحمل کردم...بی سر و صدا تسلیم شدم
و سرما با بی رحمی خلع سلاحم کرد
ب آفتاب طلایی غروب پاییز روی دیوار سرد و بی روح نگاه میکنم
هر چ تلاش می کند نفسش گرم نمی شود
درست مثل کور سو امیدی ک در این روزگار سیاه و تلخ دارم
با جسم و روحی زخمی صبر میکنم
تحمل ندارم اما مجبورم یک ماه سکوت کنم
امیدوارم آذر شیرینی در انتظارم باش تا تلخی مهر و سکوت آبان را هضم کنم
گاهی سکوت تلخ ترین کاره
و مجبوری داروی چون زهر را سر بکشی...شوکران حقیقت جان سوزه اما ته مزه ای شیرین داره
ن فقط روحم ک زخمم هم ب امید روز وصال دارد التیام می بخشد
و همه اینها تلاشی برای ثابت کردن نتیجه دار بودن خواستمه
ک این امید واهی نیس
مثل راه رفتن در تاریکی مطلق...