دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

چهارشنبه بازار

چهارشنبه هام معمولا شخمی و بیخوده

تا دبیرستانی بودم عربی داشتم ترم اولم ریاضی کوفتی بود

رمانتیکی جات هم کم شیر میل نکردم!

اما خواستم امروز روز خوبی بشه و  همینطور هم شد

خاص ترین چهارشنبه این چند ساله! 

بعد 14 سال اولین بار بود ولنتاینم رنگ و بوی چیزی شبیه عشق داشت

یاد 25 بهمن 89 بخیر

زود بیدار نشدم و استرس داشتم  اما ته دلم مطمئن بودم و بهترین زمان ممکن هم رسیدم

دم حراست دانشکده دیدمش

مثل همیشه خوشگل و خوش تیپ با دو تا دسته گل به دست

قاعدتا نباید دست می داد اما داد منم که وقتی احساساتم میزنه بالا کلا مغزم تعطیل میشه

از راهرو تنگ با نور زرد شخمیش گذشتیم و انداختمش جلو

رسید به دوس جوناش و بخلشون کرد و شروع به سلام و احوال و معرفی من کرد

از شدت خستگی چشام داشت می سوخت و کل روز خواب بودم و اتوپایلوت حرکت میکردم

دیشب شیو کرده و خوجل و موجل شده بودم و دیر خوابیدم
این دیر خوابیدن هم داره پدرمو در میاره و این چند وقته روزا همش خوابم
البته قدیمام که تایم خوابم مثل آدم بود هم وقتی غرق در احساسات میشدم نمی تونستم در لحظه عمق حسمو درک کنم

یاد ف.... بخیر؟!

مثل گاب سرمو انداختم زیر و رفتم دشوری که زنگم زد

به زور آب یخ یکم هوشیار شدم و برگشتم به جمع دوستانه

اولش میخواستم خیلی گرم نگیرم که میزان صمیمتم با ب.... لو نره اما جو دوستانه بود و یخم وا شد

گاهی در نقش داور و گاهی در نقش مربی و انشا گو دوس جونشو راه انداختم

اون دوس جون درشت هیکلشم به دلم نشست اما حسش به کیفیت ب.... نبود

وقتی یه حس قدیمی پیش روته  ریشه هاش اونقدر محکمن که آدم همه حسای جدیدشو با اون مقایسه میکنه

موقع پرکردن کاسه های آجیل ناخواسته با دوست درشتش صمیمی حرف زدم احتمالا چون  ب....باهاش صمیمی بود

بعد از جلسه استاد حزب ال گیر تخمی بش داد و فشارش افتاد

زود رفتم شیرینی گرفتم براش

لپ تاپمم گم و پیدا شد

موقع تارف رانی دوست درشتش ازم معذرت خواست که با اسم کوچیک صدام میکنه

احترام گذاشت و مشخص بود از اسمم خوشش اومده

و یاد تمامی عزیزانی افتادم که چایی نخورده پسر خاله می شدند و به اسم کوچیک صدام میکردند

دیگه حساسیت سابق رو ندارم و این موردم که کلا حساسیت برانگیز نبود

با مهربونی و دانشم دل دوس جوناشو به دست آوردم
جاذبه نرم دارم

مث همیشه اول کار محافظه کاری کردم و صبح راحت نبودم پیشش بشینم اما بعد جلسه که خیالم راحت شد روحیه وحشی گری پسرونم زد بالا و برای رفع استرس یه نشگون کوشولو!؟ از بازوش گرفتم

یه آی شیرینم گفت

گفتم اگه استرست نرفت یکی دیگه بگیرم؟!

بدمم نمی اومد دست بندازم دور شونش تا آروم شه اما دور و برم  امن نبود و بهتر که تند نرفتم

وقتی شرح حال استاد حزب ال رو گفت یه نگاهم به ناخونای لاک زده خوجلش انداختم و خوشمان آمد

پرینتاشو گرفت و براش جالب بود دانگلو داخل موسش جاساز کردم

هنرمندم و با نکته های ریزی که بلدم و به موقع به کار می برم آدمها رو جذب میکنم

حیف که نگهداشتنشونو  بلد نیستم

بیرون محوطه دانشکده روی نیمکت خاکی  نشست و منم کنارش نشوند و تپ30 سفارش دادیم هر چند راننده ای تایید نکرد

وعده غذای خونگیم بم داد که گفتم به دفاعت برس مهمتره اما بدش نمی اومد باهم یه ناهار جشن پیروزی بخوریم

5 ساله این مسیر ورودی دانشگاه تا دانشکده رو با آرامش میرم

نمیگم بد بوده که مسلما خوب بوده اما آرامش زیاد با روحیه ماجراجوم سازگار نیست

چند وقت پیشا بود که به خودم می گفتم با شرایطم بهترین جا برا عاشقی دانشگاه بود و حیف این فرصت رو از دست دادم
اما نمایش هنوز ادامه داره!

کیف لپ تاپمو دادم بش و رفتم دشوری و فک کنم تا حالا فهمیده یکم جیشو ام

سوار یه اتوبوس شدیم و دیگه نمیشد پیش هم بشینیم

در حالی که صبح صادق پشت سرم بود به فکر رسیدن به فجر کاذب بودم 

اگه قبلا اشتباهاتی کردم مطمئن نبودم اما اینبار کاملا مطمئن بودم کار بیهوده ای میخوام بکنم و ته دلم عمیقا ناراضی بود

به مقصد اول رسیدیم و با یه خداحافظی کوشولو هم از جدا شدیم

خواستم زنگش بزنم و گرم ازش خداحافظی کنم گفتم دیگه خیلی شور رو از مزه می برم و این کار کت لیسیه که بیست دقیقه بعد خودش زنگ زد

جفتمون مودب و مهربونیم

در حالی که به ظاهر تصمیم گرفته بودم خودمو به فاک فنا بدم  یه جای خوب پیاده شدم و با توجیهات قوی همیشگیم خودمو گول زدم که استراحت کن و بعدا برو

حتی حاضر نبودم مثل قبل یه لنگه پا منتظرش باشم

من دیگه اون آدم قبلی نیستم

واقعا هم خیلی خیلی خسته بودم و تو خونه هم چرت میزدم

وقتی بیدار شدم دیر شده بود اما بازم تصمیم گرفتم برم که نشونه ای بهم گفت نرم

این دومین تصمیم منطقیم تو این هفته بود و باعث شد چهارشنبم خوب و دلچسب بمونه

اگه عشق بخوام ب.... هست و اگه خودمو به چالش سخت بکشم دفاعی به ظاهر غیر ممکنم هست

دیگه دنبال چی هستم؟!

شب هم دیدن برادر پاسدار رفتیم و آخر شب به دادام گفتم ناخواسته از به گاج رفتن نجاتم داده

دوسوش می داروم و فعلا نرم نرمک میرم جلو تا حسابی پخته شیم

دیگه عجله سابق رو ندارم و حتا انتظار ازدواجم  ندارم هر چند به خودم فرصت دادم حداقل یه سال صبر کنم تا شاید نتیجه بده

مدتی بود که دچار رکود عاطفی شده بودم و فک میکردم دلمرده شدم اما مثل همیشه لحظه ای که انتظارشو نداری اتفاق می افته

حضور آدم مناسب در زمان مناسب میشه همین نتیجه عالی که می بینم

به قول اون متنی که خوندم شاید قراره اول با آدمهای نامناسب رو به رو  بشید تا هنگام آشنایی با آدمهای مناسب قدرشونو بیشتر بدونید

پ.... واقعا سرابه و هر چقدر احساس و وقتمو صرفش کنم خودمو نابود کردم
البته میدونم اونقدر کله شقم که نمایشگاه بعدیش میرم اما هنوز نتونستم خودمو قانع کنم که اون آدم حتی ذره ای ارزششو داره

بعد از سالهای بی رنگی بلخره یه روز روشن داشتم!


پ.ن

گفته بود از مرد خسیس خوشش نمیاد و رگ لاکچریم زده بالا و زیاد بش زنگ میزنم

مرسی ایرانسل

اما واتس اپ واقعا دمش گرررررررررررم!!

هر چی تو تست اکو داشت در عمل عالی و بی نقص ظاهر شد

بدون هیچ هزینه ای برای دیوایس جدید به نتیجه ای که میخواستم رسیدم!


تا بهار

خزان تا بهار

فاصله بسیار


چشمهای گریان

رقص در میدان


ناله های بیمار

دیدار پشت دیدار


سرمای تابستان

گرمای زمستان


عشق به کنار

دوستی پایدار


این درس گران

همیشه بدان


تفسیر هایکوهای اَلبی داموسی که بالا سرودم  اینه که بازم جادو  شد و منظره ای که خاطرشو نوشته بودم دوباره از جلوی چشام عبور کرد
هوا تاریکتر و بازم سرد اما دلم گرم بود

از خودم پرسیدم این استرس کم طبیعیه؟!

نگران بودم چرا استرس ندارم! 

این راهیه که باید برم حتی اگه نتیجش بد بشه 


کمی انتظار و سوز و سرمای بسیار

بلخره وصال

برای اولین بار بدون هیچ واسطه ای

رویایی که یه سال پیش داشتم حالا واقعی شد 

خوشبختانه دستام و دلم زود گرم شدن و روی صندلی های نرم لم دادم و حسابی غرق شدم

هر از گاهی به خودم می اومدم و دقیق تر فیس تو فیس می دیدمش

خوجل بید! 

خودمم تر و تمیز و شیک و پیک بودم 


یه دست به لپ تاپ هات اسپات شده و یه دست به کیک و کاپوچینو شیر نتیجش بد نشد  و حتی میشه گفت بهتر از قبل بودم و کمتر پخش و پلا حرف زدم و آخرشم یه جمع بندی کردیم

یکم اصول حساب و کتاب تو رابطه یادش دادم هر چند آخرشب ثابت کرد پی حرف نمره!

ببین کارادو!!

عجیب مرام کشم کرده و بازم میکنه 

موقع برگشتن لا به لای حرفای جسته گریخته ای که از سر شب می زدیم کار عجیبی کردم

اعتراف تلخ!  

وقتی یه آدم غیرفضول توجهش بهم جلب شده و با مهربونی میخواد دربارم بدونه پیشش احساس راحتی میکنم
آقای بازیگر نقاب بچه مثبت خانواده فرهنگی رو میزنه کنار و میگه ببین من یه آدم معمولیم و حتی کمتر 

با لبخندی که بی پاسخ نماند

و البته تعجب
چه میشه کرد زندگی همینه

بذار اگه علاقه ای داره شکل میگیره از روی واقعیت باشه 


نه تنها مغرور نیستی که نازپرورده هم نیستی و همدردی
و هر دو فکر فرار

امیدوارم  جادویی ترین پست این وبلاگ رو به رفتنمون اختصاص بدم
مثل امشب که بهترین ملاقات بود 

راستش اصلا انتظارشو نداشتم بعد از مدتها دوباره به وجد بیام اما اومدم

حرکت آروم و پیوسته ای که بهتر از تمام دابل قرارهای سال ها پیش بود 

درد و بلاتم بخوره تو سر اون پ نحس نکبت که امشبم جلو چشم بود
جایی که بهش تعلق داره
سطل آشغال! 



پ.ن

والا آقا دروغ چرا تا قبر آ...آ...آ...

یادم رفت از خزان بگم!

این چند وقته با و بی دلیل یاد پ... می افتم 

سندرم تجدید خاطراتم که بعد ف... هم عود کرده بود اما درستش کرده بودم دوباره تو تشخیص دوست و دشمن دچار مشکل شده! 

رخنه ای که منتظرش بودم رخ داده و شرایط برای نفوذ نرم فراهمه

اما برای چی؟ برای کی؟

جنگیدن برای هیچی؟! 

کسی که حتی حاضر نشد روز تولدم بیاد ببیندم ارزش حضور در افکارمم نداره...به هیچ وجه! 

دم گل همیشه بهاری گرم که در سردترین فصل سال همدمم بود 

کیس برای ماجراجویی های خیلی باحال تر زیاده حیف از اتلاف انرژی

و مهمتر احساساتم 

الان چند خط نوشتم آرومتر شدم

امیدوارم آرومم بمونم 

و یادم نره اتفاقا و آدمای این روزا آرزوهای دیروزم بودن

پس به جای حسرت آرزوهای تخیلی!   بهتره کیف داشته هامو ببرم 

دی تا دی

یک شنبه یک بهمن

منتظر اسنپم تا برم دومین دندون عقلمو بکشم

دم غروبه اما هنوز هوا روشنه

تا اومدم به تاریکی هوا ساعت 5 عادت کنم از اون حالت تاریک آخرای پاییز در اومده

مثل همیشه تا میام عادت کنم شرایط عوض میشه

کلا سخت زیر بار تغییرات میرم

اما این تغییر ته مزش شیرینه

مثل برف روی کوه ها

هر چند کمه اما شیرینه

سوار ماشین که شدم خودمو غرق در مجازی نکردم...واقعی رو چسبیدم!

رفتم به خاطرات زمستون 4 سال پیش *
داخل سرویس دانشگاه کنار صفه برفی

همون موقع هم می دونستم چه لحظات خاطره انگیزی دارن از پیش روم  عبور میکنند
هم اون صحنه خاص و هم همه اتفاقای شیرین اون دوران خاص



حالا هم تاریخ داره تکرار میشه

البته این سندرم مشابهت پنداری رو خیلیا بهش دچار میشن و حسی بامزه اما اشتباهیه 

حالا انقدر از نظر تکنولوژی و روابط پر شدم که دیگه شامم اشباع شده

اما دلیل نمیشه خاطره انگیز بودنشو نبینم

مطمئنم سال های بعد خاطره این دوره همیا هنوز زیر دندون هممون هست


اگه اردیبهشت 93 ماه پر کاری بود دی 96 هم با تمامی سختی ها و شکستاش صحنه قشنگی برای محک زدنم بود

از قبلش پرکار اما با دستاوردهای خوب بود و روز اولش آنچه شد که باید می شد

دیشب س می گفت دوباره برنامه بچین...بچمون به دهنش مزه داده

گفتم باید ب رو کوک کنم

انصافا هم محرک اصلی اونه

نباید خودمو دست کم بگیرم چون  اگه نباشم اعضا تیم باهم هماهنگ نمیشن

پدر معنوی بچام
باید خون گریست به حال چنین جامعه ای!


سردرگم بودم و گیج

و مثل همیشه تنبل

یک هفته خیلی تلاش کردم و امیدوار بودم استاد با دفاعم موافقت کنه اما واقعا نمی شد

دو روز تلاش کردم تا با دایره تحریف واقعیت چرخ روزگار را برعکس بچرخانم

اما جمعه موقع صحبت با ع فهمیدم که زمان پذیرش واقعیت با همه تلخیش است

آرامشی احمقانه بهم دست داد

شکست نقطه مقابل پیروزی نیست...بخشی از اونه


پنجشنبه قبلش هم آخرین امتحان دوره ارشد را دادم

چقدر دلم برای کلاس و امتحانای کوفتی تنگ شده بود

دلم میخواد بازم ادامه تحصیل بدم
امیدوارم پولش فراهم بشه و به کم راضی نشم و جایی بهتر از اینجای دوست داشتنی دوره جدیدو شروع کنم


بهمن آرامش قبل طوفانه
در زیجم می بینم که اسفندی طوفانی و سرشار از موفقیت در انتظارمه
موفقیتی که سالهاست در انتظارشم و باید بهش برسم
آخرین دشمنی که باید از بین بره


* یه بارم 8 سال پیش هوا برفی بود کلیا عکس خوشگل از کوه و آسمون و غروب گرفتم

زیادی درونگرا و تنبلو وسواسیم  وگرنه تا حالا باید صد باره می ذاشتمشون اینستا
البته پانورامیو سرویس خیلی بود و ترکیبی از هنر و علم (مخصوصاً جغرافیا جونم! ) بود که اونم مثل بقیه عشقام ناکام شد
روحش شاد