دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

چنان نیز نماند

یه مدت طولانی انقدر گرفتار بی تحرکی شده بودم که تصور برون رفت از اون شرایط را غیر ممکن می دیدم

اما خوشبختانه خودمو غافلگیر کردم!
امروز بعد از 5 سال از شروع فوق لیسانس دفاع کردم و از خان آخر هم گذشتم

انگار همین دیروز بود که تو بخش تحصیلات فیس بوکم شروع دوره ارشد رو نوشتم...بهمن 91

یکم استرس داشتم و سعی کردم نگهش دارم تا عامل حرکتم باشه

بی خیالی زیاد، خوب نیس!

کار هرگز نکرده دو بار اسلایدامو خوندم و تقریبا بهشون مسلط بودم...مثنوی هفتاد من بود

صبح 6:30 بیدار شدم و ساعت 7 یادم افتادم باید استادمو خبر می کردم...ضدحال صبحگاهی!

خوشبختانه ختم به خیر شد

ب.... عزیز اومد دنبالم...با اون دسته گلای خوشگلش و کاپ کیکای خوشمزش

مثل همیشه گپ زدیم و توت فرنگی خوردیم و استرس خاصی نداشتم

استرس غیر خاص داشتم...تعریف مدلا و فرمولا

وقتی رسیدیم تقلبامو پرینت کردم و موقع پرینتشون یکم گیج زدم که طبق روال عادی برنامه بود

با یکم تاخیر کار شروع شد و ویدیو پروژکتوری که دیر روشن شد اما بلخره شد

بدون اینکه فکر کنم دلو به دریا زدم و شروع کردم به توضیح دادن

گاهی حضور داشتن در لحظه باعث حواس پرتی میشه و بهتره آتو پایلوت حرکت کنم

ناخود آگاهم  خوب کار کرد و خیلی خوب ارائه دادم و حتی حواسم به دو مهمان و چهار داور بود
داشتن تلگرام گردی میکردن!

ب... وسط کار رفت بیرون

موقع نظرات داوران یه اشتباه کوچولو کردم و پریدم تو حرف استادم
اما بعدش با تواضع فریبکارانه همه انتقاداشونو وارد دونستم

خوب دفاع نکردم و از خودم راضی نبودم...توقع داشتم پر حرارت تر حرف می زدم و محکم تر دفاع میکردم

رفتیم توی کلاس قدیمی و با ب... حرف زدیم

از کارم راضی بود

یه ربع بعدش دکتر خ.... صدام کرد و ازش تشکر کردم

گفت صبر کن نمره را بگیم بعد تشکر کن 

اساتید گفتن به شرط رفع نواقص نمره کامل میگیری

و برام دست زدن

خ.... گفت اینم عیدیت!

خنده ای از روی تواضع زدم و گفتم ممنون

مثل همیشه تو لحظه های موفقیت گیج بودم اما  استرسمم از بین رفت و آروم شدم

ب... دسته گل را داد گفت بده استادت
یاد 6 سال پیش افتادم که س.... دسته گل را داد تا بدم ب....

اتفاقای زندگی تکرار میشن... باید متفاوت رفتار کنم
با استرس کمتری نسبت به سال ها پیش گل را دادم و گفتم استاد قبل جلسه ندادم که فکر نکنن به خاطر نمرس

مثل همیشه در حال رفع ابهام احتمالی بودم

تا برگشتم دیدم دوس جان با مرام  وسایل پذیرایی رو مثل چیدنشون فرز جمع کرده بود

کوله بار سنگینمونو به کول کشیدیم و بعد از جیش همیشگی سوار ماشین شدیم

بش گفتم ناخن ندارم بیا رانیمو باز کن دیدم اون که ناخناش بلنده بیشتر در عذابه!

با رعایت نکایت ایمنی دستمو بیرون گرفتم که مبادا بریزه و آب میوه جفتمونو باز کردم

کاپ کیک خوردیم و تنها موقعی که جای خالی ع.... حس میشد موقع میوه خوردن بود تا برامون پوست بکنه

باشم تلفنی صحبت کردیم و آخرش نفهمیدم چرا امروز نیومد!

کلا همیشه مواقعی که باید باشه نیست

ب... گفت سیبا رو گاز می زنیم و خوشم اومد از راحت بودنش

در ادامه موضوع سر بسته دکتر فلان رو یکم براش باز کردم و گفتم یه چیزایی هست که نمیخوام بهت نگم اما اونقدر زشته که گفتنش هم زشته 

و اون هم سفره دلشو باز کرد از گذشته عاطفیش گفت

یکمم بغضش گرفت

منم گفتم یارم حالا داره گاو و گوسفند پشمی می فروشه و ناخواسته باعث بردم شد

گفت میاییی فردا پنج شنبه با ماشین بریم کویر

یکم ناز کردم و گفتم بدون تور که حال نمیده...اما خبرشو بهم بده تا بریم

که خبری هم نشد و کویرشونم رفتن!! 

تنها چیزی که کمبودش حس میشد آب بود که تو محلمون خریدم و با گل و شیرینی و کلیا حس خوب رفتم خونه

حسای خوبی که دیگه ادامه پیدا نکرد و هر چه تلاش کردم اون دو تام تلاش کردن نابودش کنن و کردن!
باهام میگن میخندن خودشون پیشنهاد برنامه دور همی می دن

اما پشت سر جور دیگه ای رفتار می کنن

گفت یه شب بریم شام بخوریم که می دونستم داره گولم میزنه -_-

با حس غرور کذایی گل را داخل تنگ ماهی گذاشتم و از اینکه بار سنگین از روی دوشم برداشته شده احساس سبکی میکردم



از اسفند تا اسفند

از اسفند تلخ فراغ 93... اسفند بیمار 94...اسفند تحت درمان 95

تا اسفند شیرین و قابل پیش بینی 96

حتی تاریخ دفاعی که 22 اسفند بود اما ابر و باد و خورشید و فلک دست به دست هم دادن تا بشه 23 ام کذایی

امیدوارم روزهایی بهتر و موفقیت هایی بیشتر در انتظارم باشند

حتما همینطور میشه

تکرار تاریخ

چند ماهه کمرم بهتر شده و اگه تفریحای سنگین نکنم مصدوم نمیشم اما با این حال در بهترین حالت هفته ای یه روز از لونم میام بیرون

اما سه روز آخر این هفته پر کار بودم و خعیلی هیجان انگیز بود!

چهارشنبه 11 روز بعد از آزمایشم و بعد از یه ماه یونی نرفتن بیرون رفتم که شرحش داده شد

پنج شنبه استخر و شام شبانه با دادام

موقع برگشت یادم اومد دعوت شدم به یه تور

خودمو سپردم به دست تقدیر تا ببینم چی پیش میاد

فقط من عوض نشدم شرایط هم تغییر کرده و حالا میشه حتی چند ساعت قبل هم به صورت آنلاین ثبت نام کرد

تردید داشتم برم یا نرم

پیش خودم گفتم بعد از سالها دوستی با ف.... یه بار فرصت پیش اومده باهم تور بریم

دو ساله همو ندیدیم و برای من که ارتباط را ابزار موفقیت میدونم این یه نقطه ضعفه

فرزاد رو هم ساعت 2:30 از خواب بیدار کردم و راحت پذیرفت بامون بیاد تا قدرت این موج زندگی بهم ثابت شه

در وقت اضافه آخرین نفر سوار اتوبوس شدم و این اولین نشونه تغییر بود

مثل قدیما یخ بودم

اما شیطون بودم و چهره متفاوتی از خودم به نمایش گذاشتم جوری که خیلیا نقشمو باور کردن

حتی سالارم!

ورزنه گردی کمی متفاوت و کویری که خیلی شبیه سال  92 بود

در حالی که منظره های رو به روم با خاطرات عموماً تلخ سالها پیش عبور میکردند

ناهار خونگی و تفریحاتی که انجام ندادم تا مصدوم نشم

عصر که شد حس نیاز به تغییر درونم فریاد می زد

حتی افسوس سال 89 رو میخوردم و فلسفه بافی میکردم هر چیزی  فقط دفعه اولش جالبه و وقتی تکراری بشه بی مزه میشه

در همین حال بودم که خورشید غروب کرد و ابر و باد سرد کویری تراژدی را کامل کردن

آتیش روشن شد و برای گرم شدن دور آتیش  به بزن و بکوب پرداختیم

مش ربات نیازی نبود با دو تا کاسه آش و یه لیوان چایی شنگولمون کردن!

اتفاقی که همیشه در انتظارش بودم ولی درست و حسابی اتفاق نیفتاده بود بلخره عملی شد
نه مثل قبل همه جمع آشنا بودند و نه  تنها بودم و همین باعث جدید و جالب شدن این شب کویر شد

4 سال پیش هم تقریبا همچین روزی (جمعه 25 بهمن 92 به جای جمعه 27 بهمن 96) کویر رفتم اما تجربه شیرینی نشد

تکرار دیگه جمعه 1 دی 96 بود که شبیه به جمعه 29 آذر 92 بود

مشابهت پنداری از تلاش آدمها برای ربط دادن پدیده ها بهم نشأت میگیره تا بتونن بفهمنشون

فهمی که خیلی مواقع درست نیست و آدمو به اشتباه می اندازه

اما این مقدار شباهت قطعا بی معنا نیست

نمیدونم شباهتش چیه اما من دیگه اون البی خام قبل نیستم که زود جوگیر شم و حالا ضمن محافظه کاری حرکت میکنم

ب.... هم عشق نیست و فقط یه دوستی قدیمی و صمیمیه که عمقش زیاده

 نمیدونم شاید هم هست و خودم خبر ندارم...این چند وقته فرصت زیاد داشتم نگاهش کنم و از خودم می پرسم مطمئنی عاشقشی؟ اما پاسخ روشنی نمی گیرم!

 دوستی رو خیلی قشنگ بازی میکنم و اونقدر زیر پوست نقشم میرم که گاهی خودمم با عشق اشتباهش میگیرم

و همه چیز رو خراب میکنم!

جمعه می دونستم نقشی که بازی میکنم واقعی نیست و همین که نگران از دست دادن چیزی نبودم کمکم کرد تا رهاتر  قبل حرکت کنم 

اما این شوخیای  فیزیکی را رو ب.... نباید انجام بدم اونم انقدر زیاد!

بهترین کاری که میتونم بکنم ادامه حرکت آروممه تا شرایط موجود حفظ بشه و شاید پیشرفت هایی هم حاصل بشه

باید عاقل باشم و همه چیزو خراب نکنم این رابطه ای قدیمی و با ارزشه و نباید از کفم بره

شاید اتفاقای خوب جمعه هدیه دیوونگی نکردن چهارشنبه بود

گاهی می توانی اما نباید بکنی تا دیگران و خودت نا آرام نشوند

مطمئناً بی پاسخ نمی مونه فقط کمی صبر لازمه

دوشنبه آخرین روز بهمن بود و ب.... چی دفاع کرد

بعد از یک ماه و یه هفته کار خودمم پیش رفت و خوشحالم با کمک به دیگران گره خودمم باز شد

رفت و برگشت جالبی هم 3 و 4 نفری داشتیم و امیدوارم خانومه! لوم نداده باشه

شبش هم توسط خار و دادام مورد بازخواست قرار گرفتم

مقصر خودمم که پنهان کاری نمیکنم و قدر محافظه کاری رو نمیدونم

دست کم گرفتنم خیلی خوبه...چون میتونی دیگرانو غافلگیر کنم!

امروزم سخت ترین کنکور عمرم را دادم و فشار جسمی و روحیش زیاد بود

برای چهارشنبه سوری برنامه های ویژی دارم

با ما تماس بگیرید!