دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

آفتاب روی دیوار

در یک بعد از ظهر بهاری رأس ساعت ۱۵:۳۰ من عاشق

.

.

.

نشدم!


داشتم تقلا میکردم بخوابم که یهو چشم افتاد به آفتاب روی آجرهای دیوار

و همین منظره ساده بردم به سال های کودکی.



اصلا انتظارشو نداشتم دوباره با خانواده یه جای قدیمی بریم و نوستالوژی سال ها پیش دوباره تکرار بشه اونم تو خونه عمم!

تاریخ  جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۹ بود اما محیط حس  ۱۲۹۹ رو می داد و پیش خودم فکر کردم صد سال دیگه امسال با آدماش و حتی این روز خردادیش همگی خاطرات قدیمی  قرن گذشته میشیم.

ما آدما و گذر زمان را باور نمی کنیم ولی زمان با سرعت در حال حرکته...پس باید تا می تونیم لذت ببریم.

این دورهمی به ظاهر معمولی عمق زیادی داشت و شاید من  بیشتر از تمام آدم هایی که اونجا بودن  ازش لذت بردم.

بعد از چند سال تاریک زندگیم طلوعی دوباره کرد و در خیلی زمینه ها پیشرفت کردم

از جمله سفر!

سفر شمال ۹۷ و تفلیس همان سال برای منی که تا چند وقت قبلش حتی نمی تونستم از خونه بیرون برم به شکل غیر قابل باوری خوب بود.

یزد و دوباره تفلیس سال بعد شوکه کننده نبودن ولی همچنان تازه کننده روحیم و تجربه ناب محسوب میشن.

سرما خوردگی اجازه نداد شمال بابام اینارو همراهی کنم و حسرتش باعث شد این سفر ۲۴ ساعته با کلیه اعضاء خانواده شدید به جیگرم بچسبه.

اصن تجربه شخصی به کنار
بی انصافا تا همین چند هفته پیش کابوس قرنطینه تا یک سالو می دیدم حالا که یه سفر کوچولو اومدیم به جای لذت بردن از حال، غصه مسافرت های نرفته رو می خورید؟!
یه روز یه ایرانی غصه نخورد  امتیاز اون مرحله رو از دست داد

عرایض تمام
صرفاً برای ثبت این خاطره نوشتم

با ۱۱ ماه تاخیر 

چـِله بهار

در دهمین روز از بهاری ترین ماه سال به سر می بریم و در چله بهار هوا دلچسبه و یکم گرمه!

بیست و هشتمین بهار زندگیمو با یه سال تحویل خوب شروع کردم

اما رفته رفته داره کامم تلخ میشه...شایدم این مزه حقیقته

متاسفانه این ششمین بهاریه که با یه انتظار مسخره برا نتایج ل.اتاری شروع میشه و در سال های گذشته ختم به پوچی شده

سال اول 92-91  خیلی مصمم بودم و  فک میکردم میشه شانس را با دانش به دست آورد

شب چهارشنبه اردیبهشتی که یادم نیست چندم بود بعد از پارک گردی با فامیل نتایج را با دادام چک کردم و ضد حال خوردیم


سال دوم 93-92 اولش درگیر درس و روابط اجتماعی بودم و بازم امید داشتم که امسال دیگه نوبت منه اما بازهم شکست خوردم


سال سوم 94-93 موقع ثبت نام در اوج افسردگی به سر می بردم و شکست عشقی نا امید از ثبت نامم کرده بود اما به پیشنهاد دادام رجیستر کردم و بعد هم آن عمل کذایی و سقوط آزاد در تمامی زمینه ها

اردیبهشت 94 زمان اعلام نتایج عقب افتاد و با gta V زدن سرمو گرم کردم و امیدوار به لطفی از طرف اوباما بودم و در نهایت بازهم ناکامی


سال چهارم 95-94 به خودم می گفتم پارسال که مصدوم بودم و حتی اگه اسمم هم در می اومد نمی تونستم برم پس برنده نشدنم حکمت داشته!  (توجیهات همیشگی ال.برزیسم ) اما امسال که خوبم؟! باید برنده بشم!

شب اعلام نتایج که مثل همیشه تا پاسی از صبح بیدار بودم بدجور تو ذوقم خورد اما با یه آهنگ خوب و یه عکس پسر بچه شیطون برا آواتار مهاجرا سرام خودمو ریکاوری کردم


سال پنجم 96-95 فهمیدم که راهو تا حدودی اشتباه رفتم و باید عکس جدید بگیرم

هنوز نمی تونستم بشینم پس عکاسی نرفتم و تو خونه یه عکس پرسنلی از خودم با موهای هاشولیم گرفتم

برای اولین بار به جز دادام برای باتفرفلای و فافا هم ثبت نام کردم. تاجی هم خودش کار خودشو انجام داد.

مشتاقانه پیگیر اخبار انتخابات آمریکا بودم و چهارشنبه 19 آبان 95 بیشتر از شنبه 23 خرداد 88 اعصابم خورد شد و رویای مهاجرت را از دست رفته می دیدم

اردیبهشت 96 موقع اعلام نتایج همه چیز بهم ریخته بود و تازه فهمیدم پارسال آرامش قبل طوفان بوده و دیگه خبری از دموکرات های مهاجر دوست نیست

ما در واقع 19 آبان 95 باخته بودیم و ازدهام بیش از پیش جماعت ایرانی باعث شده بود برنده ها کمتر بشن

پارسال خیلی تو ذوقم نخورد...عزای عمومی جشنه


سال ششم 97-96 متفاوت تر از سال ها قبل بود

بر خلاف اقبال اندک ایرانیان مشتری های مجانیم! بیشتر شدند و در مجنوع 8 نفر ثبت نام کننده داریم

افسردگی بهاری و انتظار تلخ ل.اتاری دست به دست هم دادند تا بازهم مضطربانه منتظر یه اتفاق خوب باشم

احساس امید و یاس توام باهم دارم

دیگه مسئله فقط قبول شدن نیست و داشتن پیشنهاد شغلی یا تحصیلی هم نیازه و این خودش یعنی 6 خوان بعدی

نا امیدانه امیدوارم...


پ.ن

سرنوشت ل.اتاری و ب.رجام و ح.کم یه بنده خدایی افتاده به دهه سوم اردیبهشت

خدایا تو تا حالا برام بد نفرستادی...مواقعی بدی کردم در حق خودم و تو جلوشو گرفتی

یه وقتایی فک کردم یه چیزی خیره و از  نشدنش ناراحت شدم اما گذر زمان ثابت کرد تو بهترینا رو برام رقم زدی

خدایا راضیم به رضایت و بهم صبر بده تا کمتر ناراحت باشم و بیشتر بفهمم

اردیبهشت نامه

روزهای اول سومین ماه سال ( و بهار!) هستیم و پرونده اردیبهشت هم بسته شد

پرونده ای ک بسیار قطوره و اولین اتفاق مهم پنجشنبه 4ام رخ داد!

مشغول تدارک برنامه دیگه ای بودم ک اطلاع رسانی نصفه و نیمه سه شنبه آرامشم را بهم ریخت 

با تمرکز ب استقبال رویداد پیش رو رفتم و سعی کردم تمامی جوانب قابل پیش بینی را در نظر داشته باشم

ولی همیشه موارد غیره قابل پیش بینی هم وجود خواهند داشت! و اتفاقاً بسیار هم تاثیر گذار خواهند بود!!

مراسم با شادی تمام نشد اما تلخیش را دوست دارم
چون از بلاتکلیفی در اومدم و اطرافیام را بهتر شناختم 

مدیریت بحران به سبک خودم مطلوب بود چون با آرامش برخورد کردم و ای کاش اجازه نمی دادم کسه دیگه ای ب جام تصمیم گیری کنه و موجب ناراحتی اونی ک دوسش داشتم بشه (دوسش داشتم!)
بعد از چت تند جمعه...شنبه رسما ن.... آنفرندم کرد 


میتینگ یکشنبه 7 اردیبهشت هم آخرین دیدارم با جمعی از دوستان بود 

چند روزی ب آرامش پیش از طوفان گذشت تا 11ام
پنج شنبه شب پ.... ک از خیلی چیزهای مربوط و غیر مربوط ناراحت بود توپ اول را ب سمتم شلیک کرد 
طبق معمول سکوت کردم و با آرامش و احترام جوابش را دادم
اما خودم بهتر از هر کسی می دانم ک زیر لایه ای از احترام، درونم همیشه یک شورشی وجود دارد

دیگه زمان دفاع نبود...حمله را شروع کردم! 

 

همون شب با دوستان دیروز و دشمنان امروز متحد شدم و فردا باهم پارک رفتیم و گل گفتیم و خندیدیم

و عکس گرفتیم! 
( AHN را هم برای اولین بار دیدم...چ بچه بامعرفت و خوبیه!)

آخرین پل پشت سرم چت با م.ب بود ک چون می دانستم راه قابل اتکایی نیست خرابش کردم 

گاهی باید پل های پشت سرت را خراب کنی تا فقط ب جلو حرکت کنی!

همانطور ک پیش بینی می کردم ساکت ننشستند و آنفرندم کردم 
نه دامنه حمایت ازم گسترده شد و نه آنفرند و محدود ب مافیایی ها ماند 
به ن.... زنگ زدم و اشتباهم را پذیرفتم و به لطف دشمن مشترک حداقل رابطه را زنده کردم
اما ب قول ش.... این دل دیگه برات دل بشو نیس 
جمعه 19ام با شکوه تر از قبل دور هم جمع شدیم 
در بهترین زمان ممکن از اکیپ قبلی جدا شدم...چرا ک بلافاصله بعد از آن کلیا اتفاق خوب افتاد!!
از دیدن ف.... بعد از 8 ماه خیلی خوشحال شدم...چقد هم گرم تحویل گرفت! 
شب هم خونه باغ مُری بودیم..بازم خوش گذشت
پنج شنبه 25ام صبح زود سوار ماشین ف.... شدم و با همکلاسیش راهی سفری 7+1 نفره به سمت باغشان شدیم
خیلی فاز داد! 
منطقی ک نگاه میکنم کمی ریسک داشت اما بط را ز طوفان چ باک؟ 
دیگر اردیبهشت پر فراز نشیب تمام شده بود و پنج شنبه 1ام خرداد بار دیگر دور هم جمع شدیم 
اردیبهشت نماد کاملی از سال اسب بود
تلخ و شیرین با نقشی پر رنگ در بازی زندگی 


پ.ن
پیش ب سوی خرداد و اتفاقای خوبی ک انتظارمو می کشن

فروردین نامه

به همین زودی یک ماه از سال 93 هم گذشت

سالی ک دیگه نو نیست...آخرین تبریک سال نو را پنجشنبه 4 اردیبهشت از N دریافت کردم!

ب سرعت یک چشم بهم زدن گذشت
هر چند جمله خیلی کلیشه ای ولی چ می شه کرد...واقعیته دیگه
از واقعیتم نمیشه فرار کرد

هستند کسانی ک واقعیت را اونطور ک دوست دارند تفسیر می کنند و حتی تغییرش میدن

ولی من از این جنس افراد نیستم


جبرگرایی هستم ک سعی میکنم ایده آل گرا عمل کنم...ولی بیشتر ب افکار بسنده میکنم
و تضاد پندار و واقعیت ها همیشه آزارم میده

از همین چند خط پیداست ک اتفاقای پیچیده ای رو پشت سر می گذارم

اما تفسیر را موکول میکنم ب زمانی ک دفتر این ماه بسته شده باشه



فروردینی ک گذشت ماه خوبی بود


آرامش
دوری از دنیای مجازی
دید و بازدیدهای فامیلی


گاه دکمه ایده آل گراییم رو خاموش میکنم و از حداقل خوشی های اطرافم لذت می برم

اما غیر قابل انکاره ک با وجود تمامی خطرها، پرنده برای پرواز آفریده شده


فروردین ماه آرامش بود
آرامش قبل از طوفان


الان در قلب طوفانم...با این ک سخت می گذره و روابطم گره خورده ولی حس خوبی دارم
حس ناب تصمیم گیری بین یک دنیا جبر
دیر یا زود ب چیزهایی ک میخوام می رسم
ولی شیرین تر از وصال...خود سفر است

پ.ن
پست جدید برا وبلاگمون می نویسیم اولش با ناله نفرین شروع میشه آخرش با امید تموم میشه...خدایا این دل خوشیو ازمون نگیر