دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

تابستان خوشمزه


در بهترین سه ماه سال قرار داریم و همه چیز عالی و پرتقالی مشغول گذشتن است smile emoticon kolobok

(بماند که همین اندک اندک زودتر غروب کردن خورشید آزارم میده)

امسال تا حد زیادی شیرینه و بعد از بهار با بحران های مهاجرتی و عاطفی و اقتصادی، تابستون به ثبات رسیدم

چهارشنبه 13 تیر با باارزش ترین داراییم بابا، در طی یک عملیات پیچیده پلاستیک زباله ها را منتقل و احتمالا منهدم می کنیم smile emoticon kolobok

نور چراغ حیاط از پشت برگهای درخت انجیر با روح و روانم بازی می کنه و احساس می کنم بهترین تابستان عمرم را دارم سپری میکنم smile emoticon kolobok

سال 94 هم همین تصور را داشتم اما خوش خیالی اون دوران، انکار زخمم و درس ناتمامم بود

درسته که امسال هم دنبال کار و یار و گواهی و مقالم و همین ها هم گره هایی هستند که باید بازشون کنم

اما

دوستی در دست و عشقی دور دست...استرس نداشتن برای درس...خانواده در شرایط ایده ال

و کلا همه چیز رو به پیشرفته و همین حرکت آرام و تدریجی ام دلم را گرم کرده smile emoticon kolobok

و این گرما حتی دست های یخم را هم در برگرفته و اگر بگذارند بیشتر جاهای خوب بذارمشون از این گرمتر هم میشه! smile emoticon kolobok

میدونم اوضاع اقتصادی سیاسی اصلا خوب نیست و این آتش دیر یا زود گریبانگیر کل جامعه ای خواهد شد که من هم جزئی از اون هستم

خورشید عصرگاهی را در درواز شیراز  و غروب را در نقش جهان می بینم و مردمی که در کشتی در حال غرق شدن هستند و هیچ کار نمی توانم بکنم حتی برای خودم!

شاید باید پذیرم زندگی همینه

تا در نهایت بدبختی قرار نگیرم ظرفیت های پنهان خودم را نمایان نمی کنم و تازه بعد از آن قدر عافیت دستم خواهم اومد

شاید هم مثل خیلی مواقع دارم خودمو گول میزنم و هیچ نقطه روشنی نیست؛ ولی حتماً باید باشه حتی اگه قراره خودم روزنه امید رو بسازم!

خوشبختانه گره های فعلی یا با کمی تلاش قابل بازشدن هستن و یا کلا کور شدند و کاری از دستم بر نمیاد

و همین مشخص بودن راه حل، مبارزه را راحت تر از درمان و دفاعی که مدتها گرفتارشون بودم میکنه

پنج شنبه ظهر خسته ولی خوشحال مشغول برگشت به خونم و از آفتابی که روی دیوارهای آجری می تابه سرمست میشم smile emoticon kolobok

یاد خاطرات شیرین سال 81 می افتم و از تکرار روزای خوب لذتی حتی بیشتر از دفعه اول می برم smile emoticon kolobok



راستش دلم برای یه مبارزه سخت تنگ شده...سر مست از موفقیت های قبلی دوست دارم خودمو به چالشی بزرگتر بکشم

و چ چالشی بزرگتر از میم...

آخ که گفتی از میم و کردی کبابم

محال ناتمام من! (احتمالا محال ترین آرزویم حتی بیشتر از رویای مهاجرت!smile emoticon kolobok)

در طی این سال ها هرگز از یادش غافل نشدم و همیشه گوشه ای از قلبم و  میان افکارم داشتمش smile emoticon kolobok

نه گوگل و نه فیسبوک هیچ ردی از گمشده ام نداشتند اما اوضاع همیشه یه جور نمی مونه و بازار شام اینستاگرام  باعث شد پیداش کنم (مرسی گوگل!smile emoticon kolobok)

چند ماهی به همین روال گذشت و مهرماه بعد از جمع کردن یاران قدیم دورهم اعتماد به نفس کاذبم زد بالا و فالوش کردم و مسیج دادم smile emoticon kolobok

جواب نداد و بلاکش کردم و مدتی بعد اون نیز چنین کرد

بعد که خاطرات قدیمو خوندم یادم اومد موقع کنفرانس هام هم خیلی استقبال نمی کرد و تماشای در و دیوار را به شنیدن نطق شیرین عسل کلاس ترجیح می داد!smile emoticon kolobok

سعی کردم فراموشش کنم و مدتی  به همین روال گذشت تا خرداد از راه رسید و سجاد خبری ازش داد

انگار که می خواست بگه پسر خوب تو که خیلی ریسک عاطفی کردی، پس چرا اینجا هیچ کاری نکردی؟! حالا وقتشه! smile emoticon kolobok

پسر متولد دی مقصر نبود چراکه یک هفته قبل هم عکس پروفایل اینستاگرامشو ذخیره کرده بودم و افسوس میخوردم که چرا سهم من از تو فقط یک عکس است smile emoticon kolobok

از جذابیت های دنیای مجازی اینه که می تونی عکس کسیو که دوسش داری داشته باشی و این حس متوهمانه بهت دست میده که به دست آوردنش هم به راحتی دانلود فیلمی ازش مقدور باشه smile emoticon kolobok

ترگل و ورگل در روزهای اوج ورزشش به سر می بره و حتی تپل هم شده تا از جمیع جهات دلم را برده باشد(کراتین هایی که میخورد اثر کردندsmile emoticon kolobok)

دیدنش، حتی از پشت شیشه سرد مانیتور چقدر لذت بخشه آن هم بعد از سال ها بی خبری و نا امیدی smile emoticon kolobok

اما افسوس و صد افسوس که دست ما کوتاه و خرما بر نخیل...فیزیکش و موقعیت اجتماعیش بسیار بسیار بسیار (تا سر خیابون هم بسیار بنویسید بازم جا دارهsmile emoticon kolobok) بلندتر از دستان کوتاه من هستش

امروز جمعه بود و باید دریافت جایزشو از نزدیک می دیدم اما در اوج بدبختی مشغول یکی از آزمون های تموم نشدنی سنجش بودم smile emoticon kolobok

انگار نه انگار یک دهه گذشته و همچنان دارم دنبال سراب از کنکوری به کنکور دیگه میدوم smile emoticon kolobok

شب هم با سمیرا و اشکان کنار زاینده بود جوجه و بلالی خوردیم و از تفریحات حقیرانه ام کمی لذت برم

بازنده ای هستم که نمیخوام شکستو باور کنم و قبول کنم ده سال پیش هم ناخوداگاه به همین نتایج رسیده بودم و برای همین باهاش خیلی همکلام نمی شدم و پا پیش نگذاشتم smile emoticon kolobok

انگار من و زندگی عادی مثل بقیه دو خط موازی هستیم که هرگز بهم نخواهیم رسید و حتی تلاش هایم هم مثل گرفتن سایه بی نتیجه است

شب قشنگی بود حالمم خوبه اما این ناکامی برام قابل هضم نیست

جنگیدن و باختن را به تسلیم شدن ترجیح میدم...

پیش به سوی پیروزی! smile emoticon kolobok


Musix

قرتی بازی!smile emoticon kolobok  ریمیکس چشمات آتمیس