دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

دایی کوچولو عاشق می شود...

صدای من را از فایرفاکس نسخه سه می شنوید...گفتم برای تنوع با فایر آپ کنم

می خواستم با اینترنت اکسپلورر ۸ بکنم و ازش کلیا خوب بگم ولی اصلاْ جنبه نداشت چون خیلی بد ادیتور را نشون می داد

الان از اپرا هم راحت ترم...خیلی راحت از داخل Get Smile یه Emotion را کلیک می کنم و بدون هیچ گونه کار اضافه ای اینجا اد می شه

خوب به میمنت و مبارکی برای بار n ام در این زندگانی عاشق شدم

البته طبق محاسب من باید تابستون این مهم اتفاق می افتاد و پاییز به فراغ می رسیدم ولی انگار چند سال نبود عشق درست و حسابی محاسبتو بهم ریخته

آخرین بار یه نیمچه عشقی تابستون 4 سال پیش داشتم و تقریباً تا همین پارسال ادامه داشت

ادامه مطلب ...

غلط نوشتن

حس ششمم گل کرد که این وبلاگ شخصی از بازدیدهای صفحه اول بلاگ اسکای بازدید کننده ای  پیدا کرده و احتمالا ً نظری هم داده
که دیدم دوست عزیزی به نام قطب نما این چنین گفته

   سلام . چند خطی خوندم . 2 تا غلط املایی داشتی!!

هراسان را نوشتی حراسان

تقلب را نوشتی تغلب

اونوقت دانشجو هم هستی شما؟زشته . بده .


قطب نما  دوشنبه 15 مهر 1387 ساعت 18:27

ادامه مطلب ...

دوشنبه ۱۵ مهر ساعت ۶ و ۶ دقیقه

امروز صبح هراسان و گیج ساعت 5 و نیم صبح از خواب نازنین با صدای اعصاب خورد کن ولی لازم ساعتی که خواهرم از شرکتش برایم کادو آورده از خواب نازنین بیدار شدم

البته در اصل به امیر حسین رسیده و اونم عطای این ساعت تق تق کن را به لقایش بخشید...

یه نون و خرما و خامه محلی به بدن زدم و مشغول حرکت به سمت دانشگاه شدم و از کوچه ای که چند شب قبل هم از دختر همسایه مان ترسیدم و هم ترساندمش عبور کردم و سپس رفتم کوچه بالایی و احساس کردم یه نمه هوا سرد شده

چه حالی دارند این جیر جیرکهای *&^% *& ^& (به علت رکیک بودن سانسور شد ولی تعداد حرفهای سانسور شده با اصل فحش برابری می کند....اگه می تونید حدس بزنید)

ساعتم را نگاه کردم 6 و 6 دقیقه بود و همین اول صبحی تصمیم گرفتم امشب حتماً یه چیزی توی وبلاگم بنویسم و اون چیز خاطرات یخ و خشک و خالی امروز بود

این دانشجو شدن من کمترین فایده اش زیاد به روز شدن اینجا بود و امیدوارم این اثر دائمی باشه

رفتم و رفتم تا به ایستگاه اتوبوس رسیدم و بعد از دو سه دقیقه انتظار یه اتوبوس خلوت جلوی پام ترمز کرد

حالا اگر عجله داشتم دیر می اومد و گوش تا گوش بچه مدرسه ای توش بود

جداً خداوند بیامرزد مرفی و قوانین جادویی اش را چرا که با همان سرعت و خلوتی مینی بوس فولاد شهر هم به مقصد رسید و همینطور تاکسی خود فولاد شهر و این برای من که می خواستم اطلاف وقت کنم جالب نبود

داخل تاکسی در مورد چکهای جدید 50 هزار تومنی و جعلی بودنشون صحبت می شد....یکی می گفت روز اول گفتند امنیتش بالاست دادیم اسرائیل چاپ کردند

ادامه مطلب ...

دایی کوچولو دانشجو می شود!

به میمنت و مبارکی امروز 2 مهرماه رسماً دانشجو شدم

دیشب یکم استرس و اضطراب الکی داشتم که با گوش دادن آهنگ Let U Go از دی جیATB

سر حال اومدم و به اعتماد به نفس معمولی صبح زود ساعت 6 بیدار شدم

البته پدر گرامی بیدارم کرد و دو دقیقه بعدش ساعت زنگ زد

ادامه مطلب ...