دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

فست فود خونگی

می دونی چیه

من خیلی مواقع اشتباه می کنم...مثل خیلیای دیگه

تا اینجاش یه چیز طبیعیه

ولی از جایی عجیب می شه که مثلاً بعد از x روز می فهمم که راه را اشتباه رفتم

برگشتن به راه درست برام سخت می شه...با خودم می گم اگر امروز راهو عوض کنم یعنی راه دو روز پیشم کلاً اشتباه بوده؟ 

و این ترس از عوض کردن راه باعث می شه روزهایی خیلی بیشتری اشتباه...یا بهتر بگم باور غلط را ادامه بدم 

روز و روزگار هم خوشتر از همیشه است


فصل عجیب امتحانات


من واقعاً فصل امتحانها حس خوبی ندارم...حس بدی هم ندارما اما حس عجیبیه
اولین امتحانم ریاضی بود که به طرز فجیعی افتادم.البته قابل پیش بینی بود و
چه کار خوبی کردم من بخش اعظم خاطراتمو نوشتم و این که ریاضی می افتم را قبلاً توی همین وبلاگ نوشته بودم(از معجزاتم بود! )
بعد یه امتحان خوب و راحت ژئومرفولوژی و سه روز بعدش یه امتحان نسبتاً سخت مبانی شهری دادم
اما امتحان زبان که برای من خیلی راحته و پنج شنبه هم بود داستانی دیگر داشت
قرار بود امتحان بعد از ظهر ساعت 2 بعد از ظهر برگزار بشه ولی مثل امتحان ژئومرفولوژی ساعت امتحان عوض شد ولی بر خلاف اون قبلش خبردار نشدیم و این شد که صبح ساعت ده دقیقه به ده ناصر عقل کل! زنگ زد و گفت چرا نیومدین؟


ادامه مطلب ...

پایان انتظار

بدون هیچ خبری از وضعیت فعلی ام می رم سر اصل مطلب چون با این که روز و روزگار خوش است ولی آینده ام مبهمه...دو دلم ولی مطمئنم به زودی از این دو دلی در می آم

امروز شنبه 21 دی بود و امتحان ژئومرفولوژی داشتم
از یک شنبه که ریاضی را به طرز فجیعی دادم 5 روز فرصت درس خوندن داشتم و با وجود این که بعد از ریاضی خیلی داغ بودم که حتماً حسابی درس بخونم تا 20 بیارم خیلی فرصت نشد درس بخونم
حمید و به ویژه سجاد از من بدتر بودند! ای خدا آدم از کی الگو بگیره؟!
ولی پنج شنبه و ویژه جمعه شب حسابی جزوه را خوندم و ساعت نزدیکای 1 شب بود

خسته بودم و خوابم می اومد ولی صورتم مملو از ریشهای دوست نداشتنی بود که اصلاً دوستشون نداشتم
اتفاقاً امروز صبح توجه کردم حرف بچه های بیمس (فکر کنم مقداد بود) را به عینه درست دیدم که بدترین دورانی که یه پسر داره موقعیه که تازه سبیل در آورده و سبیل فابریکه! چندش آوره من واقعاً نمی دونم چجوری پدر گرامی دلش می اومد از سبیل های فابریکم در بوقی سال پیش تعریف می کرد؟


ادامه مطلب ...

انتظار

این یادداشت را تقدیم می کنم به میم عزیز وقتی که تو تب و تاب اوایل امتحانات تو برزخ عجیبی چشم انتظار این بود که ببینمش

هر چند کاراکتر اصلی کس دیگری هست ولی همانا عزیز دل ما میم است و بس


دختر صورتی


با وجود سهل انگاریهای بی جهتم! ولی با کمک مهدی و همراهی سجاد یه کمی ریاضی خوندیم تا خودمو برای اولین و سخت ترین امتحان ترم آماده کنم
روزها از پی هم می اومدند و می رفتند و سیل سهل انگاریهام تحقیق میس مقصودی را هم در بر می گرفت
خوشبختانه شانس باهام یار بود و بعد از حدود دو ماه نبود نت و خماری بی شمارم ( بماند که از این خماریها زیاد کشیدم و حس خیلی خوبیه! ) در زمانی که واقعاً به یک خط اینترنت پر سرعت نیاز داشتم این نعمت الهی به خانه‌ی مان باز گشت
تحقیق واقعاً سختی بود و یه چیزایی جمعه 13 دی نوشتم ولی با وجود این که تا پاسی از شب بیدار بودم تموم نشد
سر دو راهی قرار گرفتم که فردا مثل دو روز قبلی برم خونه مهدی و ریاضی بخونم و یا فکر تحقیق باشم؟

ادامه مطلب ...

سنت شکنی

بالاخره این هفته بدون هیچ انگیزه قبلی سنت شکنی کردم و بعد از مدتها دو یادداشت در یک هفته توی این وبلاگ نوشتم...اونم توی یه روزی به غیر از دوشنبه و پنج شنبه که روزهای سنتی آپدیت شدن اینجاست

پس در حقیقت من دو تا سنت را با یه پست شکستم

روز و روزگار خوش است و خبر خاصی نیست...توجه شما را به ادامه سیزن 1 دعوت می کنم

سعی می کنم زود زود بنویسم تا خاطراتم به روز اینجا نوشته بشه


غافلگیری برای هیچ


غافلگیری برای هیچ!به نظر من یه رویداد هر قدر هم شیرین باشه انتظاری که از قبل براش می کشی و یاد آوری اون در آینده لذت بخش تر از خودشه.یه جورایی وقتی مستقیم با اون رویداد ارتباط داری گیجی و وقتی به هوش می آیی تازه اون چیزایی که گفتی و شنیدی را یاد آوری می کنی


ادامه مطلب ...