دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

آباد باد آبان

مهر با بی مهری هر چه تمام تر گذشت

آبان را با امید آبادانی آغاز می کنم 

بذر نهال باهم بودنمان در بهار کاشته شد 

با گرمای تابستان جوانه زد و شاخ و برگ گستراند 
و با وزیدن نخستین باد پاییزی عطر شوم جدایی ب مشامم خورد 

بار دگر جدایی ارمغان مهر شد...


گاه نمی دانی و نمی توانی

گاه می دانی و بازهم نمی توانی! 

خیلی مواقع نمیشه جلوی اتفاق افتادن پدیده ای را گرفت
حادثه باید اتفاق بیفته

و تو خواسته یا ناخواسته عامل آن می شوی  

و از اینجا به بعد نقشت آغاز می شود
نقشی که در چهارچوب سرنوشته اما می توانی به سبک مورد علاقت بازی کنی 
 

حتی میتونی قوائد بازی رو به نفع خودت عوض کنی و بازی که همه میگن میبازی رو ببری 
تو برنده ای...اگر شکست را باور نداشته و به موفقیت ایمان داشته باشی 

بعد از ایمان تلاش بی وقفه باید کرد 
بدانی کی و چگونه از فرصت ها استفاده کنی 

و حتی گاهی سکوت کنی...اما نه همیشه! 

خسته شدم از سال ها سکوت 

عقب نشینی بعد از اولین شکست 

از تردید...نا اُمیدی...آرزوهای بر باد رفته...رویاهای کابوس شده 

ادامه دادن با تمام سختی هایش برایم شیرین تر از فراموش کردن و پریدن به شاخه ای جدیده 

این بار میخوام بجنگم...و هرگز تسلیم نشم 
ادامه ای از اینجا تا فراتر از پیروزی...نقطه ای نا معلوم...حرکتی بدون توقف! 

از دره سقوط فقط با یک ریسمان امید خودم را نگه داشته ام


شروعی دوباره!!!


( یکی از کارای نیک آهنگ کوثر ک خیلی ب دلم نشست...ب سبک خودم ویرایشش کردم)


پ.ن
نخستین ساعات یکشنبه 4 آبان و چند ساعت بعدش جاودانه شد... 

پایان تلخ

بعد از سه هفته نگرانی و بی قراری حس عجیبی دارم


آرامشی احمقانه اما شیرین!

دیالوگ ماندگار احمد (شهاب حسینی) در فیلم درباره الی:
« یه پایان تلخ بهتر از یه تلخ بی پایانه »

تکراری بودنش چیزی از زیباییش کم نمیکنه
چون همه ب دنبال جوابی برای چراهاشون می گردن 
حتی اگه اون جواب ب تلخی زهر باشه باز هم کاغذ خط خطی بهتر از برگه سفیده...

زندگی گاهی مثل فیلمی ک قبلا دیدی تکرار میشه
میتونی سکوت کنی و فقط تماشاچی باشی
اما این بی تحرکی با ذات خلاق آدمی سازگار نیست 
پس مجبوری ب سمت آنچه دوستش داری حرکت کنی
حتی اگر بدانی در کوتاه مدت بردی نصیبت نخواهد شد بازهم بهتر از سکوت و تسلیم شدن است 

شنبه 19 مهر در حالی ک نیمه تقدیر گرایم پر از نا اُمیدی بود سعی کردم آخرین کبریت امیدم را روشن کنم 
4 ساعت انتظار بی سرانجام، تلخ اما قابل تحمل بود 
ظاهری آرام اما درون طوفانی داشتم 
همه چیز را تمام شده و تلاشم را بی نتیجه می دیدم 
ک ناگهان تماس گرفت
خستگی و غیر منتظره بودن باعث شد تا جواب توپ پرش را با شمشیر بدهم  
و نتیجه عصبانیت چیزی جز پشیمانی نبود 
فرصتی ک در انتظارش بودم را هدر دادم 

برای لحظه ای فراموش کردم ک میخواستم آرامشش را باز گردانم
اوضاعم از بد هم بدتر شد و عذاب وجدان رهایم نمی کرد 
هر چقد سعی کردم غمم را فرو دهم نتوانستم و خوشبختانه بغضم شکست...
اما بعد از سیاه ترین لحظه شب سپیده صبح پدیدار شد
با صحبت های دوستانه پدرم آرامش گم کرده ام را پیدا کردم   

حالا با روحیه جدید ک بیش از قبل رنگی و بوی خودم را داشت آماده پایان بودم
تماس های بی پاسخ و آخرین اس ام اسش را پاسخ دادم


صدایش خسته و ناراحت بود اما مثل قبل خشمگین نبود 
بی خداحافظی تمامش کردیم
صحبت آخرمان بهم آرامش داد
پایان آرامی بود (البته نسبتاً آرام)
اگه قرار باشه این فیلم (شایدم سریال!) تموم بشه این پایان رو ب پایان بی معنای قبلی ترجیح میدهم 
هر چ هست نتیجه تلاشم بود و نه سکوتم 

البته هنوز پایان را باور ندارم...فعلا صبر میکنم تا گذر زمان دریای طوفانیش را آرام کند
من هنوز ب آینده امیدوارم و میخواهم ادامه دهم!! 

یاد شنبه ۲۰ مهر ۸۱ و یکشنبه ۲۰ مهر ۹۳ بخیر... 

اراجیف منطقی یک عاشق

«مهمتر از حضورت...این حس قشنگی است که در نبودت روحم را صیغل می دهد

فقط گاهی یادت در قلبم تیـــــــر می کشد...»



«تو یک آدم معمولی بودی مثل بقیه...و حتی معمولی تر از معمول

آنچه تو را خاص می کرد حس خاصی بود که بهت داشتم

تکه شیشه ای بودی که از دریچه نگاهم الماس شدی!»






«تنهایی امروزم خود خواسته است

بی کسی را به بودن با ناکسان ترجیح می دهم»






«برای نخواستنت هزار دلیل دارم...اما افسوس که قلب احمقم نه گوش شنوا دارد و نه عقلی برای فکر کردن»


Why is this happening