بچه که بودیم بهمون می گفتند از هیچ کس نترسید به جزء خدا
هر چی تو ذهنم سبک سنگین می کردم که چرا از مهربانترین مهربانان باید ترسید به جواب منطقی ای نمی رسیدم
اما تازگی از خودم می ترسم!
زیاد خواستن خوبه و به نظرم نباید به کم راضی بشم اما نه به هر قیمتی...
ایده آل گرایی تا جایی پذیرفته است که هر چقدر سطح توقعات بالاتر می رود تلاش و ضریب خطا هم بیشتر بشود وگرنه بعد از مدتی سرخوردگی ایجاد می شی
حالا یک جوان سرخورده داریم که اگر از تب و تاب بیفتد با افسردگی آفت جان خودش می شود

بدتر از آن زمانیه که نرسیدن به رویاها باعث عقده حقارت می شود و بزرگ شدن این غده سرطانی باعث هیولا شدن فرد می شود
هیولای تازه متولد شده آفتی است که برای بالا رفتن از قله آرزوهایش پا روی سر هر کسی می گذارد
بدبختانه ذات این موجود هیولا نیست و برای همین از خودش و کارهایی که هیچ وقت تصور نمی کرد که انجام دهد می ترسد!
و این حس تضاد روح و روان هیولا را می خورد و روزی صد بار می میره و زنده می شه
از خودم، از زبانه های آتش زیاده طلبیم می ترسم و حق هم دارم
شاید الان کار خاصی نکرده باشم اما باید همیشه مواظب خطرات احتمالی بود و انحراف آینده را از نطفه خفه کرد
می ترسم اگر حالا خودمو اصلاح نکنم زمانو از دست بدم و موقعی برسه که دیگه کار از کار گذشته...