مدتها بود سکوت کرده بودم، اما اشتیاق نوشتن دوباره مرا به اینجا کشانده. قلم به دست گرفتهام، هرچند میدانم به راه انداختن دوبارهی چرخدندههای ذهنی که شاید کمی زنگ زدهاند، کار آسانی نیست. با این حال، همیشه از مواجهه با چالشها لذت بردهام؛ یک جور انرژی خاصی در دل سختیها پیدا میکنم.
امروز هفتم فروردین ١٤٠٤، اولین پنجشنبهی سال جدید است. این روز برایم حال و هوای دیگری دارد. اگر آخرین پنجشنبهی سال معمولاً یادی از رفتگان است، من دوست دارم این اولین پنجشنبه را به زندهها تقدیم کنم؛ به فرصت نفس کشیدن و بودن. حالا از پنجرهی اتوبوس، غرق تماشای بهارم؛ جوانههای تازه، آسمانِ آبی و پاک، و نقش و نگاری که طبیعت پیش رویم گذاشته. این طراوت بیرون، حس خوبِ بودن در این سرزمین پرنعمت را برایم چند برابر میکند.
تا مدتی پیش، تصورم این بود که روزهای پیش رو، سخت و تکراری باشند. راستش را بخواهید، کمی تردید داشتم. اما خوشبختانه، یک بازگشت قدرتمند را در خودم حس میکنم؛ حسی که نوید میدهد آینده بسیار روشنتر و بهتر از انتظاراتم است.
زندگی را به بوم نقاشی سفیدی تشبیه میکنم که خود به خود، معنای خاصی ندارد. این من هستم که با افکار، انتخابها و قدمهایم، بر آن نقش میزنم. هر تصمیم، خطی است بر این بوم. و در نهایت، از این هنرنمایی، از این فرآیند ساختن مسیر خودم، لذت میبرم.
یک خوشحالی عمیقی درونم هست، چون حس میکنم آن جنگجوی درونم که مدتی در سکوت بود، دوباره بیدار شده است. چشمهایش را باز کرده و آمادهی حرکت است. حالا حتی سختیهای مسیر رشد هم حس متفاوتی دارند؛ دیگر آزاردهنده نیستند، بلکه بیشتر شبیه نشانههایی از پیشرفت به نظر میرسند. از این دردِ شیرینِ رشد، احساس شعف میکنم.
آنچه تا به امروز به دست آوردهام، ارزشمند است و برایش شاکرم. تجربیات و دستاوردهای خوبی بودهاند. اما عمیقاً حس میکنم که لیاقت و تواناییام بسیار فراتر از جایگاه فعلیست. پس، مسیر تلاش ادامه دارد. باید همچنان پیش بروم تا به دستاوردی برسم که حقیقتاً درخورِ من باشد.
این روزها کمتر بغض راه گلویم را میگیرد و بیشتر احساس قدرت و کنترل بر شرایط را دارم. هرچند، خوب میدانم که چند قطره اشک هم بخشی طبیعی از این مسیر است و اصلاً برای سبک شدن لازم است. مثل دیشب که بعد از هفده روز، بغضم شکست و حس رهایی خوبی بهم داد.
و حالا یک عهد درونی، یک پیمان با خودم: به شرافتم قسم میخورم – همانطور که آن شبِ خاص، با چشمانی گریان اما صدایی مصمم به عزیزانم گفتم: این "رفتن" با رفتن بقیه فرق می کند. تا پایان اسفند ١٤٠٤، آنقدر پیشرفت خواهم کرد و به دست خواهم آورد که امروز حتی در بهترین تصوراتم هم نمیگنجد.
خدایا، برای تمام دادهها و ندادههایت از تو سپاسگزارم، که میدانم در هر دو، خیر و حکمتی نهفته بود، حتی اگر همیشه در لحظه درکش نمیکردم. و از خودم هم ممنونم؛ برای اینکه در تمام این مدت هوای خودم را داشتهام، برای تابآوری و این میلِ درونی به رشد و درخشیدن.
با قلبی سرشار از امید به لطف خداوند و با عزمی محکم، سالی پر از موفقیت و شادی را پیش روی خودم میبینم و برای شروعش آمادهام. این تازه شروع ماجراست؛ بازگشت جنگجو آغاز شده است.