دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

یک هفته در یک پست

یک هفته ننوشتم ولی حالا با دست پر می نویسم و نمی ذارم اینجا خاک غفلت ناملایمات روزگارو بخوره

فعلاً که نا ملایماتی نیست یا اگر هم هست کم رنگه پس چرا به روز نباشه؟!

اول از همه دوست عزیز وبلاگی ام دخت هرمزگانی بنگری عزیز پس از 4 ماه ننوشتن با کلیا تحول ظاهری و باطنی توی وبلاگشون دوباره نوشتند و واقعاً به یه بلوغ خوبی رسیدند

خدا قسمت ما هم بکنه

خوب زود برم سراغ خاطرات دانشگاهی هفته قبل

دو شنبه صبح با رفقا رفتم و یه 2 ساعت سر کلاس ژئومورفولوژی بودم ولی خبری از خانم x نبود(دیگه این قدر خود سانسوری نکنم می میرم آخه یه سرچ دانشگاهی جات تو گوگل کردم اولین گزینه همین خراب شده بود! فکرشو بکن این وبلاگو بخونه فردا صبح با اون هیکلش چماغ به دست ازم استقبال کنه ) من یکم دلواپسش شدم ولی گفتم خبر خاصی نیست

کلاس که تموم شد دیدم طرفای آموزش با یه پسر جوونی همراهه و یه نیم نگاهی انداختم و با دوستان بیرون از دانشگاه رفتم

برداشت خودم را با چاشنی طنز گفتم که اگر این انصراف بده منم انصراف می دم 

یکم به فکرش بودم و منتظر شدم تا سه شنبه شد و دوباره با رفقا صبحو شروع کردم و رفتم به دانشگاه.

صبح توی چمن ها یکی گفت برادرش بود.یکی شیطنت کرد گفت نامزدش بود،نظرت چیه؟

گفتم اگر نامزدشه که کوفتش بگه ولی اگر برادرشه هیچ نظری ندارم

سر کلاس ریاضی می خواستیم کوئیزش را کنسل کنیم که نشد

منم حسابی از رو دست حمید کپی کردم که گویا بعضی جوابهاش غلط تر از جوابهای من بود

کلاس خانم صدریان و اون تحقیق خوشگلی که شب قبلش در مورد بوستان سعدی نوشته بودم هم به هفته بعد موکول شد و خیلی خوشحال شدم

فکری پلید به ذهنم رسید که با یه برگ جعل یه برگ A4 چقدر ساده می شه کلاسو کنسل کرد

موقع حاضر و غایب استاد کوچولومون خانم یاوری(که وقتی بین دو ساعت حسام اومد دو برابر قدشو داشت!) فلانی کجاست دخترها گفتند غایبه و خیال من راحت شد که انصراف نداده

من و سجاد و حمید و حسام برای اولین بار حال مهدی شامل حالمون شد و با پرایت! اون به اصفهان برگشتیم

کلیا خل بازی در آوردیم و همین باعث شد دم پلیس راه بهمون گیر بدند ولی هیچ غلطی نتونست بخوره

منم جو گرفتم و دم در خیابون خونمون وای نستادم(آخه دختر چیزه همون موقع از مینی بوس پیاده شد ازش خوشم نمی آد ) و کلیا اون طرف تر خونمون حسین آباد پیاده شدم و کلیا راهو با اتوبوس برگشتم  

روز قبلش هم با مینی بوس به خود ترمینال برگشته بودم و کتاب زبان خریده بودم

اما چهار شنبه

ساعت 9 و اندی داخل محوطه دانشگاه با رفقا بودیم و حسام داشت با موبایل عباس به خودش اسپری می زد!

جو اراذل و اوباشی پسرها جمع بود که خانم سلطانی با رو سری جدید اومد به کلاس ولی ما محلش ندادیم من تریپ بچه مثبتی رفتم سر کلاس ولی بانوان گرامی مشغول تربیت بدن خویش بودند و استاد مجبور شد فلسفه جغرافیا و برنامه ریزی شهری را برای سجاد توضیح بده

خبری هم از کسی که کنفرانسی مثل کنفرانس آتشین هفته قبل من نطق کنه نبود

بعدشم ساعت ناهار شد با بچه ها رفتیم تو چمن های رو به روی دانشگاه که اتفاقاً عروسک هم بودش و داشت به طرز فجیهی با عشوه و ناز فراوون فُـفَک می خورد و ما هم شروع به دید زدن کردیم

البته بیشتر مهدی

یکم وقت نشستیم من احساس کردم جام مناسب نیست یهو مهدی گفت یادم باشه یه روز جلوت بشینم

گفتم چطور؟

گفت که خانم x او نبینی؟

گفتم آخه چلا؟

گفت چون الان رو به روی من نشستی

بعدشم گفت من اینو دوسش دارم و اگه بهش رسیدم که هیچ نرسیدم هم برام مهم نیست و هم به تو و هم به خودم تبریک می گم که رک و روراست حرف دلمونو زدیم

بعد از ظهر هم کلاس زبان و کتاب از عمد نیاوردن(به خاطر حفظ نکردن کلمات  )  و کلیا خوش درخشیدن تو کلاس  

بعد از ظهر هم حدودای ساعت 5 خسته و کوفته سوار مینی بوس شدیم و برگشتیم

دختر چیزه و دختر چشم روشنه هم بودند و کلیا سه کله پوک بقل دستیم کف بر دومی شدند و می گفتند با اینا نریم فکر می کنند دنبالشون هستیم

اونا هم طاقچه بالا گذاشتند و با فاصله زیادی از ته مینی بوس نشستند

و بدین سان یک هفته کاری من تموم شد و دیگه پامو از خونه بیرون نذاشتم

الان یه حسی به من می گه نکنه شوهر کرده؟!

خوب بکنه به من چه......چی از دست من بر می آد؟

نهایتش پایه خنده خوبی برای رفقا می شم

امشب و دیشب هم ژئومورفولوژی خوندم و از درس خوندن لذت دارم لذت می برم فردا شب هم باید بخونم چون دو شنبه امتحان دارم

تا آپدیتی دیگه بدرود



نظرات 4 + ارسال نظر
کتیبه یکشنبه 5 آبان 1387 ساعت 13:45 http://www.katibe2.blogfa.com

سلام
چوطوری؟
بابا دنبال این دختره نباش من که دیروز گفتم ۱۵۰٪ همزمان با تولد حضرت معصومه مراسم عروسی دارند شک نکن
راستی ننوشته بودی چند مرتبه آب خوردی و چند مرتبه گلاب به روتون .....
مرد حساب خیال میکنی اینجا کسی براش مهمه که با پراید اومدی یا نه!!!؟
خلاصه ما مشتاقیم که باز هم بنویسی البته کمتر از این شکلک ها استفاده کنی بهتره
کتیبه یا همون س.ا
یا علی یا علی

سلام مرسی از این که دو تا دو تا نظر می دی
من اینجا برای خودم می نویسم پس نوشته هام هم طول و دراز هم جزئیات بی مزه زیاد داره که چهار روز دیگه یادم رفت ماشین فلانی چی بود نوشته های اینجا کمکم کنه
شکلکها هم برای جنبه غیر جدی بودن ماجراست....هیچ چیز این وبلاگ جدی نیست و باید یه جوری اینو خط به خط تو سر خواننده(حتی خودم!) بکوبونم که جدی نگیره!
در کل اینجا یه جور دیکتاتوری شخصی پا برجاست....به خاطر همین آدرسشو تقریباً به هیچ کس نداده ام که بازخواستم کنه
البته تو که ماهی ولی خوب خیلی ها هستند نصیحت می کنند و منم گوشم از نصیحت پره
مرسی

بنگری سه‌شنبه 7 آبان 1387 ساعت 14:29 http://www.bangeree.blogsky.com

سلام دوست عزیز
بینهایت سپاسگذارم از انعکاست برای دوباره شروع وبلاگم .
کاملا باهاتون موافقم اینجا وبلاگ شخصیه هر چی دلت میخواد بنویس ...بنویس و بنویس ...

وقت واسه این کارا زیاد میتونی داشته باشی اونچه مهمه درسات و آینده ت .

همیشه شاد و موفق باشید

پرستش جمعه 17 آبان 1387 ساعت 22:57

سلام من این هقه مهران قپانی را میشناسم هم کلاسی من است میدونی رشتش چیه؟ پزشکی یزد دولتی میخونه.اگر هم نشونه می خوای تا باور کنی راست میگم باید بگم اهل خمینی شهر است.هالا غیر از ان جامدادی فلزی دیگه چی ازش یادت میاد؟تا بعد خدافظ در ضمن این وبلاگو تازه کشف کردم بابا خیلی با حالی راستی اگر کاری با من داشتی واسم ایمیل بزن

مهسا دوشنبه 20 آبان 1387 ساعت 10:49

سلام می خواستم بگم من اون دوستتون که کلاس اول بقل دستیتون بوده رو می شناسم مهران قپانی.می دونی هم کلاسی منه پزشکی یزد می خونه.اگه هم میخوای نشونی بدم باید بگم که اصالتن خمینی شهری است.خلاصه اگه کاری باهاش داری ما در خدمتیم!!!!!!البته زیاد با دخترا که نمی پره اما خوب...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد