دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

یک روز خاص!

این دفعه می خوام از دو تا دیروز براتون بگم...یکی از دیروز شنبه 7 دی و یکی از دیروزی که یکم قدیمی تره یعنی دو شنبه 20 آبان 

دیشب امیرحسین که برادرم باشه از دانشگاه اومد و بهش گفتم برو اینترنت را چک کن ببین راضی هستی یا نیستی و اونم شروع به وب گردی کرد و بعد از یکم وقت گفت الف! بیا

بدون هیچ تصور قبلی رفتم پیشش و دیدم یه صفحه را نشونم داده توش نوشته

میم...الف!!

اِ اِ اِ ...این که اسم همون دختر نازنینیه که خاطرخواهشم

از اونجایی که میم عزیز بسکتبالیست هستند و عضو یکی از باشگاههای به نام هستند اسمشون تو سایت باشگاه بود...بعد هم دو تا عکس نه چندان با کیفیت ولی با ارزش نشونم داد و گفت کدومشه

گفتم فعلاً هیجان زده ام باشه بعد می گم 


آخرشب شروع به پز دادن کرد که آره همیشه شم پلیسی داشته باش که سکوتمو شکستم و گفتم من قبلاً اسمشو سرچ کرده بودم ولی نتیجه نداده بود وگرنه حواسم هست

اینم اون عکس تاریخی و با ارزش

پیدا کنید پرتغال فروشو!

 

دیگه نمی گم دختر مورد علاقه ام کدومشونو تا با این کار سند لو دادن خودمو رو نکرده باشم هر چند فهمیدن این که کی هستم با توجه به گاف های که توی یادداشتهای قبلی ام دادم خیلی سخت نیست خصوصاً برای کسی که از قبل بشناسدم

البته من خیلی خیلی احمق تشریف دارم چون می دونم که دنیای مجازی با این همه وسعطش اون قدر کوچیکه که دوست دوران ابتدایی منو پیدا می کنه و خیلی راحت سوابق همکلاسمو برام مشخص می کنه پس هیچ جای تعجب نیست که روزی روزگاری گند این وبلاگ هم در بیاد

خوب بیاد به جهنم می گی چی کار کنم...

من که از عقل معافم حالا بفهمه دوستش دارم

تابلوئه مثل سگ دارم مته به خشخاش می ذارم ولی باور کنید از این که هر ننه قمری بدونه این وبلاگ منه اصلاً حس خوبی ندارم. این وبلاگ حیات خلوتمه و نمی خوام شلوغش کنم


و حالا این شما و این اولین خاطره کوتاه از مجموع 7 یادداشت نسبتاً طولانی از دوران غیبتم


یک روز خاص!

دیشب خونه مهدی برادر ثریا بودم و با وجود این که عصر دو ساعتی خوابیده بودم خیلی خوابم می آمد و با خودم گفتم که آخ جون زود می خوابم!
اما ذهی خیال باطل!
تمام طول روز تو کفNot Gonna Get us  که بالاخرهMp3 شو دانلود کرده بود و شب نه تنها کلیا با امین و سایر ملت اس ام اس بازی کرده بودم بلکه چند بار کامل با متن شعر گوش دادم و خلاصه روحیه ام کلی انقلابی شد
ساعت 1 و نیم به زور خوابیدم و از بخت بد تا نیم ساعت بعد نتونستم به آرامش و خواب مطلوب برسم و همین باعث شد صبح ساعت 5 و نیم به جای Snooze دکمه Stop گوشیمو بزنم و یک ساعت خوابم برد!
سراسیمه ساعت 6 و نیم بیدار شدم و مثل خیلی مواقع از زندگی ام بنا را به جنگ با سرنوشت گذاشتم و گفتم هر طوری که شده باید به موقع به دانشگاه برسم و با تمام قوا سعی کردم راههای دشمن را کور کنم اما چه می شود کرد با داستانی که از قبل نوشته شده باشد.
خیلی زود وسایلمو آماده کردم و لباسمو پوشیدم و یه لقمه نون برداشتم و بدو بدو خودمو به خیابون رسوندم و لقمه را نصفه نیمه خوردم و چند باری نزدیک بود تو گلوم گیر کنه و در اوج ناباوری اتوبوس جلوی پام ترمز کرد و سر ساعت همیشگی به ترمینال رسیدم و بسی گل از گلم شکفت!
این شکفتن وقتی کامل شد که میم را برای بار دوم توی صبح دیدمش و سرمو زیر انداختم و روز دلخواهی را در برابر چشمانم تجسم می کردم ولی غافل از این که قرار بود از راهی که فکرش را نمی کردم رو دست بخورم
رفقا مثل همیشه با یکم تاخیر آمدند و داخل مینی بوس بهشون اتمام حجت کردم که امروز که گذشت ولی از فردا سریع تر باشید وگرنه من می روم!
گفتند نه وقت داریم و نه تنها به کلاس می رسیم بلکه می توانیم قبلش به چیز هم برویم!
خیلی سریع هم تاکسی پیدا کردیم و چند دقیقه به 8 به رو به روی در کلاس رسیدیم
در بسته بود! نکنه استاد اومده؟!
در را سجاد با احتیاط باز کرد و بسی خوشحال شدیم که استاد نیامده ودخترهای کلاس برای گرم شدن در کلاس را بسته اند!
حمید گفت با این وضعیت بیایید بریم سرویس و منم گفتم یه دستی به موهام می کشم و می آم
خیلی زود رفتیم و برگشتیم....دوباره در کلاس بسته بود و به نظر می اومد نکته خاصی پشت این در بسته نباشه
سجاد در را باز کرد....عجیب بود چرا که استاد اومده بود و باور نکردنی تر از آن این بود که به کلاس رامون نداد
ساعت 8 و سه دقیقه بود و هنوز چند اسم بیشتر از لیست نخوانده شده بود و این یعنی اوج ضد حال
من حدس می زدم که استاد نسبت به تاخیر حتی یکی دو دقیقه هم حساس است ولی افسوس من را چه سود؟!
من گفتم می رم و بهش می گم غیبت را بگذار ولی اجازه بده سر کلاس حاضر باشیم
در را باز کردم و با حالتی کودکانه و ترحم بر انگیز گفتم:
استاد غیبتمون را زدیدن اجازه بدین وارد کلاس بشیم درس گوش کنیم
به چشمهای معصومانه ام نگاهی انداخت و کم کم فریب آنها را می خورد که سوالی کرد:
می شه بپرسم تا حالا کجا بودین؟
صداقت و حماقتم با هم آمیخته شدند و نتیجه مضحکانه شد!
استاد من اومدم....بعدش رفتم موهامو درست کنم
جمیعتی از گفته من خندیدند و نقشه من نقش بر آب شد و گفت نه قبول نیست
پشت در کلاس روی صندلی های بی استفاده نشسته بودیم که فرشید آمد ولی وارد کلاس نشد و بعد از آن حسام و او نیز چون ما بی نتیجه باز گشت
کمی بعد میس مقصودی هم آمد ولی اون به دنبال غیبت با مجوز بود
رفت و با برگه از آموزش آمد و در راه برگشت رو کرد به من و گفت: پس اینجا چی کار می کنید؟
خنده ای کردم و گفتم: همینجوری...!
اما نکته اوج داستان اون جا بود که بسیاری از بچه های کلاس به حمایت همه جانبه از ساکنین خارج از کلاس پرداختند.بحثی که تا نیم ساعت ادامه داشت و در حقیقت استاد را میخ کوب کردند اما حاضر به عقب نشینی نشد.
میس میرزایی خیلی جدی که ارتباط کمی با پسرها دارد و حتی میس صابری جذاب و تنی دیگر از بانوان می گفتند اگر آقایون بیرون هستند ما هم بیرون بریم!!
البته مهدی هم کوتاهی نکرد و سفارش ویژه ای از من به استاد کرد ولی مهمتر از قبول کردن استاد، دفاعی که جملگی دوستان با معرفتی که شاید خیلی هم آشنا نبودند کردند ارزشمند بود.
وقتی کلاس تمام شد به داخل رفتیم و با اندک پسران حاضر در کلاس خوش و بش کردیم و وقتی مهدی گزارش کامل دفاعیات نثوان در بی داد گاه استاد ایزدی را گفت به افتخارشون دست زدیم و تشکر کردیم از این همه معرفت
هر چند کلیا راه را بی جهت رفتم و اومدم اما درس خوبی برام شد و بعدش هم با امین قرار گذاشتم تا به رو روی کارخانه یخ ببینمش و نزدیک ترمینال دو تا خانم در مغازه شون به مناسبت تولد علی ابن موسی الرضا شیرینی و قهوه می دادند که بسی خوشمزه بود!
بعد هم کلیا دیدنی کردن با دوست قدیمی ام و بیش از پیش شیرین کردن این روز
ولی دیگه غلط بکنم رفیق بازی کنم!



نظرات 5 + ارسال نظر
کتیبه پنج‌شنبه 12 دی 1387 ساعت 22:59 http://www.katibe2.blogfa.com

سلام دایی البرز
خوشحال خوشحال خوشحالم که برگشتی هرچند که از دست من هنوز هم ناراحتی و نظرات من و لینکمو پاک کردی!!!!
موفق و سربلند باشی
(چون گفتی نگو نمیگم یاعلی،یاعلی)

بنگری جمعه 13 دی 1387 ساعت 15:26 http://www.bangeree.blogsky.com

سلام
به به پست زیبا از زیبارویان بسکتبالیستها.
لینک شما هست ..شاید شما متوجه نشدید .
موفق باشی

لیدا شنبه 14 دی 1387 ساعت 13:43 http://lina.blogsky.com

سلام...

وبلاگ هر چه تو را بیاد من بیاورد زیباست آپدیت شد ...

مصاحبه با غلام علمشاهی مدیر موسسه آوای نکیسا

پستی مشترک در وبلاگ های ناصریایی ...

منتظر همدلی های دوستان عزیزم هستم ...

یا حق ...

فربد شنبه 14 دی 1387 ساعت 14:37 http://sharbod.wordpress.com

معلومه دیگه ثریا خانوم اون بلندس!!
:p

حباب دوشنبه 16 دی 1387 ساعت 13:03 http://hobaab.mihanblog.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد