دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

دقیقه‌ نود

تا حالا توی اوج بدحالی وبلاگ نویسی نکرده بودم که یادداشت قبلی این کارو کردم ولی سرانجامش خیلی خوب شد

با خواهرم رفتم بیرون و خلاصه خیلی بهم خوش گذشت...روزی که می تونست به معنای واقعی کلمه یه روز جهنمی بشه ولی خواست من انرژی درونی ام را به سمت مثبت بر انگیخت

کلیا خبر داغ دارم...پیش تولید سیزن 2 داره کلید می خوره ولی تو کفش بمونید

این شما و بازهم یه اپیزود دیگه از سیزن 1 


دقیقه‌ی نود
به قول فوفتالیا! ترم به دقیقه نود رسیده و دیگه هر چند تا کلاسی که بعد از این بریم می شه وقت اضافه 
با وجود این که مرتب تقویم را می بینم ولی در عمل زمان از دستم در رفته و وقتی سه شنبه 28 ام بچه های خواب گاهی ماچ و ماچ بازی راه انداختند یعنی ما داریم می ریم جا خوردم


من فکر می کردم هفته‌ی آخر دانشگاه طبق روال هفته بعده و همین یه هفته زود تعطیل شدن کلاسها ناراحتم می کنه چون واقعاً به همه عادت کردم.حتی به صدریان گند اخلاق!
مهدی یه روزی گفت بچه هامون خیلی بهم وابسته می شند و ترم آخر با گریه از هم جدا می شند...کاملاً درست می گفت
البته من هفته بعد هم دانشگاه می رم تا ببینم چه خبره خصوصاً شنبه با بچه های امور بانکی تا ببینم استاد یاوری چه خوابی برای اولین امتحانمون که ریاضیه! دیده
دو شنبه این هفته روز خوبی بود.صبح وارد ترمنیال شدم و بسی متعجب شدم که برای اولین بار لوستر بزرگ روشن بود و ملت تو تاریکی به سر نمی بردند
با یکم تاخیر نسبت به زود رسیدن های همیشگی ام خودمو رسوندم و سمت چپ خودم میم و رفقا را دیدم و بسی شگفت زده شدم
یکم وقت بعد سجاد هم رسید و گفت: راستی چشمت روشن!
با وجود ای کیو در حد مرغم و دو زاری کجم ولی این بار منظورش را بلافاصله فهمیدم و با خنده گفتم: مرسی
تلویزیون ترمینال روشن بود و صحنه پرتاب کفش به جرج را نشون می داد.من خیلی غصم شد و شبش دم به گریه بودم چون واقعاً جرجو دوسش دارم  

میم و دوستان زود سوار مینی بوس شدن و رفتن ولی من و سجاد معطل حمید شدیم و با 5 دقیقه تاخیر سر کلاس بودیم.عوضش با عباسیان هم مسیر بودیم که من آخرش نفهمیدم این اصفهان چی کار می کرد...احتمالاً خونه کسی بوده و احتمالاً ربطی به شوهرش و اینا داشته!
چند دقیقه به 8 بود و استاد هنوز نیومده بود.وارد کلاس شدم و مثل همیشه یه چند تا سلام الکی به در و دیوار پرتاب کردم ولی در کمال تعجب آن دخت لوند قامت افلاکی! که ته کلاس بقل بخاری چسبیده بود سلامم را بی پاسخ نگذاشت
هنگ کردم! چرا که اگر در حالت عادی بودم به جای این که سرمو زیر بندازم و جواب سلامش را بدهم چشم در چشم این کارو می کردم.البته به نظرم اینجوری بهتر شد!
سر کلاس ایزدی یکمی دیدش می زدم ولی هم به خاطر این که زیاد نگاه کردن کسی حتی محبوب آدم کار درستی نیست و مهمتر از اون شیطنتهایی که داشتم! زیاد نگاهش نکردم
سر کلاس مدام جلوی خودمو می گرفتم که تیکه های لوس و بی مزه نندازم و سعی می کردم حس شیطنتمو با فعالیت کلاسی ارضاء کنم  

کلاس به آخرهای خودش می رسید هم من و هم استاد جلوی خودمون را گرفته بودیم 
من برای این که چیزی نگم تا بقیه بخندند و استاد برای این که یهو یه خنده وحشتناک یا یه نه! با مزه نگه
گفت: دشتهای بسته مثل؟!
گفتم: دشت ارژن
یکم گذشت و گفتم: استاد دشت ارژن کجاست؟
سوالم یکم تعجب بر انگیز بود ولی ایزدی اینو جدی گرفت و با یه حالت با مزه ای گفت:یعنی تو نمی دونی کجاست!
با خنده گفتم: نه استاد!
خلاصه کلیا همه به این حرکت استاد خندیدند.البته گفت هفته بعد هم می آد.
بعد هم کلاس زبان اضافه و میم عزیز که بعد از دو جلسه اول دیگه دیده نشده بود
مهدی هم برای پرسیدن درس ازش اطلاعات خانوادشو می پرسید ولی برای من روشن بود که می خواد ازش اطلاعات بیرون بکشه تا منو خوشحال کرده باشه  
گفت دو تا برادر داره و انگار دو تا خواهر!
جالب بود نمی دونست برادرش چند سال داره! شایدم گفتنش به انگلیسی براش سخت بود
بعد از این که مدتی من جلوی کلاس بقل دست مقصودی نشسته بودم و لپ تاپ دستم بود برای شارژ شدنش دادمش دست میرزایی و خودم رفتم ته کلاس بقل دست سجاد و اونجا مشغول شیطنت بودم!
مهدی کم و بیش از میم می پرسید و درست یادم نیست چی شد که من می خندیدم
با شیطنت خاصی مهدی گفت: چیه می خندی؟!
گفتم: پس گریه کنم؟!
البته این کارو برای این کرد که میم بفهمه خاطرخواهی در کلاس دارد و اون شخص کسی نیست جز من!
یکم سرم زیر بود و حواسم تو باقالیا بود ولی وقتی به خودم اومدم دیدم میم نیستش.اولش فکر کردم مثل بقیه بچه ها رفته بیرون با تلفن صحبت کنه و منتظر بودم بیاد ولی نیومد و یکمی حالم گرفته شد.شایدم بیشتر از یکم ولی تا یکمش را روم می شه اعتراف کنم!
فردا سه شنبه بود و از میم خبری نبود ولی روز خوبی بود
سر کلاس یاوری بودیم و هر چی بهش گفتیم یه فکری برامون بکن وضعیتمون بحرانیه هیچ واکنشی نشون نداد به جز این که گفت سه شنبه هفته بعد نمی آم شنبه با بچه های امور بانکی با هم بیایید
از اون جایی که استاد روحیه دار و کم و بیش شیطونی هست گفت: آقای میم پیر شدی و کسی بهت نگفت بابا!

ظهر شد و بازهم ناهاری مجردی! با رفقا و نتیجه سیر شدنم این بود که سر کلاس فارسی به طرز وحشتناک خوابم گرفت.البته به سختی هر چه تمام تر جلوی خودمو گرفتم  
صدریان خیلی با روحیه بود ولی همچنان ضد حال بود و هم امتحان گرفت و هم نتایج میان ترم را داد.من به نسبت بهتر از قبلم شده بودم ولی اصلاً راضی نبودم 
میم هم 4 دهم ازم بیشتر گرفته بود و من یکی از نمره های پایین کلاس بودم  
هر چقدر سعی می کردم جلوی خودمو بگیرم و ظاهرم را یه بچه آروم و ساکت نشون بدم ولی آتش درونم آن قدر زبانه می کشید که مهار کردن این اسب وحشی کار جوان بی تجربه ای چون من نبود
با خنده و شیرینی پشت سر هم جواب صدریان را دادم و امیدوارم بدش نیومده باشه
گفت: نمره هاتون خیلی کم شده
گفتم: استاد عیدی بدین
گفت: مگه من سیدم؟
گفتم: استاد پدربزرگمون حضرت آدمه!!
گفت: نه! ربطی نداره
گفت: شعر حفظ کنید نمره بیارید
و یه شعر خیلی سخت از ناصر خسرو را انتخاب کرد
گفتم: استاد خودتون گفتین این شعر ناصر خسرو یه جوریه! حالا می گید حفظش کنیم
گفت: من گفته باشم ولی شما باید حفظش کنید

بچه ها شروع به خوندن شعر کردن و نوبت به من رسید.کتابم بدجوری سیاه از نوشتن معانی و نقش دستوری شعر شده بود
گفتم: کتابم کثیف شده نمی تونم بخونم
گفت: حالا می گید چی کار کنیم آقای میم؟!
گفتم: به خدا توکل کنید
ضمن این که همه و حتی خودش خندیدند گفت: چرا من هر چی می گم شما یه چیزی جوابشو می دین!
و من دیگه کشش ندادم چون داشت خطرناک می شد ولی برای لحظاتی خویشتن داری را فراموش کردم و حالا فکر می کنم عجب کاری داشتم می کردم! 
کلاس تموم شد و بچه ها منتظر کلاس زبان اضافه بودند و با میس میرزایی مشغول صحبت بودیم.با جدیت هر چه تمام تر می گفت: به من نمره کم داده و باید جلوی خودمو برگرو تصحیح کنه
گفتم: ولش کنید این زیر بار نمی ره...این جور آدمها منطق ندارند
یکمی هم تعریف مهدی را پیشش کردم که کتاب تاریخ ادیان را به استاد داده و حالشو گرفته!
بعدش هم کلاس زبان اضافه و درخشش من و سجاد و سوتی صابری که وقتی مهدی به مقصودی گفت:
What's he like?
صابری به اشتباه گفت: I Like he
منم با خنده گفتم: نعوذ بالله!
خندید ولی نفهمید چی شد.به دوستش گفت: یعنی چی؟
گفت: یعنی دوستش داری
با تعجب و خنده:اِ اِ...حالا کی بود؟
گفت: آقای میم!
خیالش راحت شد و گفت: میم که از خودمونه!
و بعدش هم جل کردن بیخود و بیجهت من در نامه نگاری باقری به حمید و سوء تفاهمی که پیش اومد.البته من قرص و محکم گفتم: خانم باقری منظور من CD گوگل ارث بود که دکتر! ایزدی به حمید داد
کلاس زبان ساعت 5 و نیم تموم شد و هوا شدید رمانتیک بود چون برف می بارید
سجاد بقلم کرد!
میرزایی عید را به همه تبریک گفت
بعد هم با حمید و سجاد سوار ماشین مهدی شدیم و کلیا از روشن فکری مهدی لذت بردیم.از این که معنای نجابت و خیانت چیست و حد روابط جنسی تا کجا باشه
من چون می خواستم ساعتمو بعد از دو هفته گشاد بازی تعمیر کنم تا آخر همراهشون بودم و کلیا راهو با حمید و سجاد و بعد با سجاد توی هوای برفی راه رفتیم
بعد هم خودم پیاده روی در برف کردم
چترها را باید بست....زیر باران باید رفت
خیلی حال داد و در عین حال داشتم تیکه های کوچیک بیسکوییت شکلاتی میل می کردم!
وقتی سوار اتوبوس شدم برف بند اومد و من کلیا لذت بردم که فرصت به این استثنایی را از دست ندادم
ولی من ول کن دانشگاه نیستم و تا کلاسها بر قرار باشه می رم
این یه چیز منحصر به فرد برای من نیست و همه همینطوری هستند چرا که جو مملو از آدمهای با معرفت دختر و پسر هست که روابط سالمی دارند
باید خودمو برای امتحانای ترم و به ویژه ریاضی و ادبیات آماده کنم  
راستی! این خاطره نویسی هم برای خودش حکایتی شده ها.هیچ وقت فکر نمی کردم این مقدار بنویسم و این همه مشتاقانه بخونمشون
حالا کی یه داستان جدید از دل این خاطرات بیرون می آد را نمی دونم !



نظرات 2 + ارسال نظر
لیلا پنج‌شنبه 1 اسفند 1387 ساعت 14:01

وبلاگ منو از کجا یافتی ؟ :دی

http://vatanclick.com/signup.php?from=somy46

دوست عزیزسلام
وبلاگ زیبایی داری حیفه که از استفاده نکنی

برای کسب درآمد از سایتهای ایرانی استفاده کن تا مطمئن به پرداخت بشی مخصوصا سایت وطن که هر 1000 تومان را پرداخت میکند به سایت منبیا تاآشنابشی

پیشنهاد میکنم ثبت نام مجانی است ودر عرض یک روز هم فعال میشود وکمتراز یک هفته اولیم هزارتومان را به حسابت میریزند امتحان کن مثل من لینک عضویت در بالا
http://vatanclick.com/signup.php?from=somy46
www.akx20.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد