دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

اگر دختر بودم

بالاخره این یادداشتو نوشتم! همونی که گفته بودم آخر پارسال می خواستم بنویسم ولی نشد

یه روز داشتم فکر می کردم که اگر دختر بودم فلان می کردم و بمان...کلاً تخیلم را قوی کرده بودم و یکمی تصمیم داشتم که نوشته ای با این عنوان توی وبلاگم داشته باشم

فرداش که اومدم دیدم افشین جون! هم همچین یادداشتی نوشته...اول این که کف کردم از این همه ارتباط ذهنی و تله پاتی و از این چیزا! و دوم این که مصمم شدم حتماً یه یادداشتی با این عنوان بنویسم

البته متفاوت تر از اون چیزی که افشین نوشته...


من اگر دختر بودم به احتمال زیاد شکل بهاره محمدی می شدم...یکمی هم شکل خانم میرزایی! چون دقیقاً نمی دونم بهاره هم شهریوری هست یا نه ولی خانم میرزایی یه شهریوری شیش دنگه!

قدم یکمی از الانم کوتاه تر بود ولی روی دختر بودنم معمولی حساب می شد...مثل حالا

دقیقاً مثل محمدی چادر عربی سر می کردم با ابروهای پیوسته و پهن که اصلاح نشده اند ولی مرتب اند.کلاً مذهبی تر از حالا بودم و احتمالاً ایمانی در حدود سر سوزن به چیزی به نام خدا و پیغمبر داشتم 

راستی محتاط بودم و آرایش هم نمی کردم...یا کم می کردم ولی نه مثل اون دخترهایی که سبیلهایی تابلوئی دارند!

ردیف سوم کلاس یه گوشه کنار دیوار یا با یه صندلی فاصله می نشستم و نه تنها مثل الان اول سال آروم بودم بلکه وسطهای ترم هم کمتر از حالا شلوغ پلوغ می کردم   ...شاید کمتر از الان تو کار تحقیق و اینجور چیزهایی نمایشی می رفتم چون هم اعتماد به نفس کمتری داشتم و هم حس فرار از خودنمایی ایی که الان دارم خیلی شدت می گرفت.خود نمایی بده خصوصاً برای یه دختر! 

مثل الان خیلی با احتیاط دوست پیدا می کردم و احتمالاً دوستای صمیمی ام میم و میرزایی بودن...من واقعاً این دو نفر را دوست دارم حالا چه پسر باشم و چه دختر!

کلاً ازاین که به قدرت مند ترین فرد جمع بچسبم لذت می برم و فرقی نمی کنه دختر باشم یا پسر...با این تفاوت که حالا که پسرم به مهدی می چسبم و وقتی دختر باشم! به میرزایی و احتمال زیاد تحقیقی که هفته قبل سه نفری انجام دادیم همچنان سه نفره بود منتها جنسیت من عوض می شد!

میم مه روی قامت افلاکی هم دوست صمیمی ام بود...درست مثل حالا که رابطه خوبی با بهاره داره...کلاً روحیات این بهاره خیلی شبیه منه با این تفاوت که من خواسته یا ناخواسته ظاهرم را متفاوت تر از اون چیزی که هستم نشون می دم ولی ظاهر اون آیینه‌ی خوبی به باطن پاکش هست!

داشتم از میم می گفتم

نه تنها به ورزشکار و موفق بودنش حسادت نمی کردم بلکه دوست 6 دنگش می شدم و به احتمال زیاد اون روزی که صدریان بی خرد! برایش منفی می گذاشت من که بقل دستش هم بودم از این منفی بی نسیب نمی موندم...بماند که بهاره بدبخت هم منفی گرفت!

از نظر درسی وضعیتی یکم بهتری نسبت به حالا داشتم و بیشتر دل به درس می دادم ولی نگرانی هایم بیشتر از حالا بود و کمتر کار تحقیقاتی می کردم

نماز را هم خیلی کم به ندرت اول وقت در نمازخانه می خواند و ترجیح می دادم در خانه بخوانم 

دخترهای کلاس را خوب می شناختم ولی شاید به اندازه حالا که پسرم به همشون اهمیت نمی دادم و پسرها را هم کم و بیش می شناختم...کلاً با بچه های شهرستانی حال نمی کردم!

احتمالاً خاطرخواه سجاد می شدم ولی روم نمی شد که ابراز علاقه خود را اشکار کنم...هر از گاهی یه تیکه ای یه گوشه ای چیزی می انداختم و با آن کلیا خوش می شدم

به نظرم مهدی پسری فعال و خر خون! و کمی خود نما می اومد...یعنی چی هی می گی جهانگردی؟! عمراً سر در می آوردم

دایی! هم پسر عجیبیه...اوایل خوب آروم بود ولی تازگی یکم شلوغ شده...ولی خود نما و اهل دختر بازی نیست...بهش می آد مومن باشه آخه وقتی دختری باهاش حرف می زنه خیلی تو صورتش نگاه نمی کنه!

از جهتی به قول افشین اگر دختر بودم آزادیهای کمتری داشتم و سن 18 سالگی برایم از خیلی نظرها سن مهمی محسوب می شد و شاید مثل حالا نسبت به داشتن گواهینامه این قدر بی علاقه نبودم...

با این که گلایه مهمی نسبت به نبود آزادی نداشتم ولی ازدواج خوب برایم می توانست آزادی بخش باشد...کلاً بحث پیچیده ای هست نمی خوام خیلی واردش بشم

استاد مورد علاقه ام هم به نظرم خانم سلطانی بود...شایدم طبق فلسفه گرایش به جنس مخالف آقای عبداللهی را انتخاب می کردم!

ولی بازهم اگر دختر بودم کلیاتم تغییری نمی کرد و فقط جزئیاتم کمی دخترانه تر می شد...بماند که الانم خیلی به دور از لطایف و ظرایف یه دختر نیستیم

و همچنان حالم از هرزگی و لاس خشکه زدن بهم می خورد...مثل حالا!

نظرات 2 + ارسال نظر
لیلا جمعه 14 فروردین 1388 ساعت 13:15

قشنگ بود.دایی من پیشنهاد میکنم همچین تاپیکی رو بزنی :دی

افشین سه‌شنبه 25 فروردین 1388 ساعت 14:07 http://www.avangard.ir/blog

خیلی خوب بود :دی بسی حال بردم .. وقت نشده بود بخونمش ... حالا یه مقدارش رو خوندم ، راستی خودت چطوری ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد