دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

ریتم جدید

من دوباره به مرخصی رفته بودم

این بار طولانی تر از دفعه قبل

ولی اصلاً ناراحت نیستم

چون مشغول کسب تجربیات جدید هستم و دارم تلاش می کنم


از هوس بازی متنفرم

هر چقدر آدم عاشق پیشه و عشق دوستی هستم ولی از هوس بازی متنفرم.خیلی مواقع دیدم عشق و نفرت را با هم به کار می برند که به نظرم این دو اصلاً از جنس هم نیستند ولی خیانت و هوس بازی فعل و انفعال یک دیگرند
حالا چی شده که این قدر فلسفی دارم حرف می زنم؟!
دو شنبه که اربعین بود و نتیجتاً دانشگاه تعطیل بود ولی سه شنبه بعد از یک جلسه تعطیلی، صبح و بعد از ظهر با دکتر عبداللهی کلاس داشتیم
کاری به این که اعتماد به نفس زیادم داشت کار دستم می داد و شبیه حسام کرده بودم! ندارم.بالاخره هر از گاهی شیطنت خون من می زنه بالا و یه چیز طبیعیه و فقط خودم باهاش مشکل دارم
بی نظم و ترتیب بودن کلاسها باعث شد صابری، آن دختر جذاب و دلربای کلاسمان که مطمئنم دل خیلی ها رو اگر نگم شیدای خود، تا حدودی قلقلک داده است! به کلاس نرسه
ظهر بعد از کلاس مبانی جغرافیای جمعیت دیدمش و گفتم که اکولوژی که قرار بود صبح بر گزار بشه به بعد از ظهر موکول شد

از اون جای که کم نیستند آدمهایی که مثل من وقتی مکان کلاس عوض می شه نمی تونند خودشونو به کلاس برسونند نتونسته بود خودشو برسونه و از جهتی اکولوژی هم نداشت
البته با وجود گیجی، من آدم مصمم و پا فشاری هستم و اگر قرار باشد تمامی کلاسها را می گشتم تا کلاس را پیدا کنم ولی همچین عزمی در صابری و خیلی های دیگه دیده نمی شه!
با این حال با چاشنی احتیاط همیشگی خودم راهنمایی اش کردم که هم تو و هم دوستت عباسیان،سر کلاس بیایید و به استاد بگید این که ما غیبت خوردیم مشکل توئه وگرنه ما داخل دانشگاه بودیم
اومدن و این لحن تند من را به استاد نگفتند ولی شانس همیشه با افراد حاضر در صحنه یار است و استاد گفت: یک ساعت آخر بازهم جمعیت داریم
اونها هم رفتند و ساعت 3 برگشتند
قبل تشکیل کلاس هم بهم گفت: آقای محمدی شما با بقیه فرق دارید
گفتم: نظر لطف شماست
گفت: نه جدی گفتم شما با بقیه پسرها فرق دارید...البته امیدوارم خودتونو نگیرید
چیزی نگفتم!
از من جزوه خواست و گفتم آخر ساعت مرتبش می کنم و بهت می دم
ولی بعد از تمام شدن کلاس گفتم: این همه دختر خوش خط تر از من که اتفاقاً جزوه شون هم کامله...چرا از من جزوه می خوایید؟
براتون از خانم میرزایی جزوه بگیرم؟!
گفت: نه از بقیه نمی خوام...جزوه خودتونو می خوام
گفتم: ولی من خیلی بدخطم...اصلاً خوانا نیست
گفت: اشکالی نداره من جزوه تونو می گیرم هر جاشو نمی شد خوند زیرش با مداد خط می کشم.
یه فکری کردم و گفتم: نه اینجوری فایده نداره...من براتون فردا جزومو خوش خط می آرم
اتفاقاً سبب خیر می شید امشب درس بخونم
متوجه منظور من نشد و نفهمید که چه در سر دارم
با خودم فکر کردم حالا که این دختر با ظاهر معصومانه خود رو به من کرده خارج از انسانیته که هواشو نداشته باشم
حمید با ماشین حسام رفت و سجاد هم کلاً از صبح نبود.من و مهدی در گیر و دار حذف و اضافه بودیم و سبب شد تا دوتایی با هم به اصفهان برگردیم
در راه با هم صحبت کردیم و مهدی مثل همیشه از دست حسام و حمید گله داشت.البته کم و بیش بایکوتشون کرده!
من گفتم: رفتار هفته قبل حمید در مورد صابری خیلی زشت بود...اون بهش اعتماد کرد ولی حمید!
مهدی گفت: آره منم رفتم و می خواستم از دل صابری در بیارم( انصافاً زیبایی و معصومیت ظاهری صابری هر کسی حتی مهدی را اگر نگم وسوسه، متوجه به خود می کرد) و بهش گفتم اصلاً هر چی این گفته با منه!
گفتم: ایول چه چیز خوبی گفتی...طفلک بغض گلوشو گرفته بود
گفت: فکر می کنی چی جواب داد؟
گفتم: صابری را می گی؟ نمی دونم!
گفت: صابری گفت همین چیزارو به گردن می گیری که گردنت کلفت شده!
با تعجب گفتم: چقدر نفهمه این آدم! ....نمی فهمه توی یه بزرگتری و داری بزرگواری می کنی!....چه جواب زشت و نسنجیده ای
مهدی هم گفت که دیگه صحبتی باهاش ندارم
حالا می فهمم که چرا یک شنبه بعد از آن دیدار تاریخی و سلام و احوال پرسی گرمی که با محبوبم داشت، درست چند دقیقه بعد و کمی آن طرف تر که صابری رد شد راهشو کج کرد و بهش هیچی نگفت 
وقتی ازش می پرسم: چرا بهش سلام نکردی
می زنه و جاده خاکی و جواب درستی بهم نداد.
بازهم با این اوصاف جوابش را به حساب نفهمی اش گذاشتم و گفتم: بچگی کرده!
خسته و کوفته جزوه جمعیت را دو بار تایپ کردم( یه بارش در نتیجه خریت های همیشگی ام! به گاج رفت! ولی از رو نرفتم و دوباره تایپ کردم)
فایل ورد را آخر شب روی فلش دست سازم! ریختم و فردا صبح با کم خوابی فراتر از حد معمول! کمی زودتر از همیشه راهی کلاس ریاضی شدم
سرم را روی صندلی رو به رویی گذاشته بود و می خواستم از حداقل زمان ممکن برای استراحت کردن استفاده کنم که سجاد گفت: رو به روتو نگاه کن
گفتم: چی شده؟
گفت: روی صندلی تکیه رو به رو سمت راست یه دختره ای هستا! خوب نگاهش کن شبیه خانم اسماعیل زاده هست
چشمهایم را به زحمت باز کردم و درست نتونستم تشخیص بدم.
یکم گذشت ولی آروم و قرار نداشتم.تا آخر راه کم و بیش نگاهش می کردم و یه چرتی هم بین راه زدم.
خیلی شبیهش بود حتی قد نسبتاً بلندی هم داشت
توی تاکسی بهش گفتم: خواب را سر من پروندی....آره خیلی شبیهش بود
سجاد گفت: مدل موهاش(یه میزان مشخصی از موهاشو به صورت مرتب و خوابیده بیرون می ذاره که خیلی هم دلنشین منه! ) قد بلندش و حتی لپاش!( من گونه های برجسته و اون لپهای خوشگلی داره که همچنان دوست داشتنیه! ) باهاش مو نمی زد.
جدا از این که یه کمی شارژ شده بودم ولی به نکات ظریفی سجاد اشاره کرده بود که من بز! مرتب و مکرر می دیدم و اتفاقاً از همین نکات لذت می بردم ولی در یادآوری چهره میم عزیز عاجز می شدم از وقتی این خصوصیات منحصر به فرد را به یاد می آرم چهره اش را فراموش نکرده ام!
گفتم: بیشتر به این می خورد خواهرش باشه!
بعد سر کلاس ریاضی رفتیم و من و سجاد جلو جا گرفتیم...جلو کنار خانمها بود
ماها کیفمون را گذاشتیم و رفتیم کنار بخاری و کم کم خانمها ردیفهای جلو را پر کردن.
به سجاد گفتم بیا کیفامون را ببریم عقب ولی اون از عقب نشینی منو منصرف کرد و گفت این جای ماست!
دختر بقل دستی سجاد که معلوم نبود از کدام رشته بود رفت عقب و به سجاد خیلی برخورد و اینجا بود که بازهم سلول های خاکستری مغز من پاسخی سریع و مناسب به این حرکت دادن و گفتم حالا که قراره عقب نشینی نکنیم می دونم چی کار کنم
رو کردم به دختر با غرور کلاسمان،محبوب مهدی و گفتم: خانم میرزایی بفرمایید
اون هم بدون مکس اومد و بقل سجاد نشست
استاد بچه های غیر ترمی یکی را مودبانه بیرون کرد و گفت ساعت 10 بیایید.
داشتم جزوه های تایپ شده را دو سری پرینت می کردیم که سجاد گفت از کار دختره خیلی بدم اومد...می خواستم بهش بگم حالا من می خورمت؟!
گفتم: ولی به نظر من حرکت خانم میرزایی تو دهنی خوبی بهش بود
وارد بوفه شدیم و صابری را دیدیم که با رضایی که کلاً آدم ساکت و تو داریه نشستند و دارند آهنگ گوش می دند
بدون هیچ توضیح خاصی برگ های پرینت شده را به دستش دادم و رفتم رو به روی پیشخوان بوفه رفتم
اولش که نفهمید چی بهش دادم ولی یکم که نگاهش کرد تعجب کرد و ذوق زده شد
سعی کردم خودمو بی تفاوت نشون بدم و حیا کردم.البته اینو بگم که من اصلاً حس رمانتیکی نسبت بهش ندارم و چه بهتر وقتی کسی به شخصی دلداده نیست مثل دلبسته ها رفتار نکنه
کلاً موجود عجیبی هستم و رابطه گرمی با افرادی دارم که بهشون حس تعلق ندارم و به افرادی که عاشقشون هستم با وسواس زیاد ابراز محبت می کنم
شروع کرد به تشکر کردن و منم مثل همیشه خیلی تمیز جوابش را می دادم که سجاد حالشو گرفت و گفت: برای من تایپ کرده به خودت نگیر!
در همین حین نوید نکبت! که بوفه دار هست و کلاً یدی طولانی در دختر بازی داره گفت: فاطمه جان! چیزی نمی خوری؟!
من و سجاد یخ کردیم!
سجاد گفت: این الان چی گفت؟
گفتم: هیچی....من که چیزی نشنیدم
چقدر یه انسان و خصوصاً یه دختر باید برخوردش شل باشه که یه همچین آدمی به اسم کوچیک صداش کنه.البته مسائله مهمی نیستا چون صابری برای ما آدم برجسته‌ای نیست ولی یه جورایی احساس کردم این حرکت توهینی به بچه های جغرافیا بود
فرصت زیادی تا ساعت 10 صبح بود و روی نیم کت بقل سجاد نشسته بودم و رو به رویمان میس میرزایی نشسته بود و سه تایی با فاصله زیاد مشغول صحبت بودیم
چون خودش ورزشکاره مارو به ورزش دعوت کرد و من یکی از جملات تاریخی خودمو بهش گفتم
من ورزشکار نیستم ولی ورزشکاران را دوست دارم!
البته به جای ورزشکاران باید می گفت ورزشکاره! را دوست دارم
ظهر شد و بعد از کلاس ریاضی درگیر حذف و اضافه و زبان عمومی بودیم
عباسیان و صابری باهم بودن و دوباره عباسیان به کلاس نرسیده بود
در مورد حذف و اضافه ها و کلاس با من کار داشتند و خیلی لفظ قلم تر از قبل با جفتشون صحبت کردم و گفتم: شما هر وقت کلاس دارید ساعت 8 صبح اینجا باشید
بعد از دو ترم باید بدونید که اینجا نظم خاصی نداره
آخر صحبتهام می خواستم برم برای بچه های طبقه بالا کلوچه بگیرم رو به عباسیان گفتم: با من فرمایشی ندارید؟
خودم هم دقیق نمی دانم چرا ولی بیش از حد مودب بودم.کاملاً می دونستم دارم زبان بازی می کنم و اصلاً از این حرکت خودم راضی نیستم هر چند نتیجه اش بد نشد
عباسیان جاهل مجذوب بیان من شده بود و گفت: نه خیلی ممنون!
چند قدمی که می رفتم شنیدم که صابری به عباسیان گفت: عزیزم!
منظورش من بودم
نمی دونم قراره این نوشته را بعدها چه کسایی به جز خودم بخونند ولی یه سری توضیحات برای شفاف سازی بیشتر حتی برای خودم لازمه!
عشق من در این سری نوشته ها کاملاً مشخصه که کیه...معصومه (دیگه میم هم نمی نویسم تا حجت بر همگان روشن شود )
دوستای صمیمی من هم فقط مهدی و سجاد هستند و در رده بعدی خیلی از پسرهای اصفهانی و شهرستانی را در حد یه همکلاسی دوست دارم
دخترهای کلاسمون هم اکثراً فراتر از حد انتظار خوبند و چون حد و حدود خود را خوب می دانند دوستای خوبی هستند.صرفاً دوست و هم صحبت(امیدوارم منظورم را با این کلمات شبیه بهم و شبهه برانگیز زبان فارسی خوب ادا کرده باشم! با دوست دختر اشتباه نشه! )
اما به نظر من عباسیان و حتی صابری با آن چهره معصومش هوس باز! هستند و انسان هوس باز لیاقت حتی دوستی را هم ندارد چه برسه به عشق
دختری که یاری داره(حتی دوست پسر!) و برای نشان دادن وفاداری حلقه دستش می کنه دیگه نباید اینطوری برخورد کنه.حتی دختری که کسی را نداره هم نباید هوس بازی کنه
نه دختر و نه پسر!
اگر من بهشون احترام می ذارم یا براشون جزوه تایپ می کنم به خاطر اعتماد و احترامیه که بهم دارند و من هیچ تبعیضی بین دخترهای کلاس و حتی بین سایر بچه های کلاس قائل نمی شم...همانطور که برای سجاد جزوه تایپ کردم برای صابری هم می کنم
امیدوارم از حسن برخورد من سوء برداشت نکنند که اگر بکنند حماقت بزرگی مرتکب شده اند و قطعاً منم مثل مهدی بایکتشون می کنم
ولی این که آدم مورد احترام دیگران،خصوصاً از جنس مخالف واقع بشه حس خوبیه 
برای من و مهدی اسلامی ناز نازی و حتی مقصودی با ارزش تر از این دو تا و امثالشون هستند چون انسانند و حد و حدود خود را می دانند ولی من ضمن توجه داشتن به بعد شخصی افراد برایم مهم نوع برخوردی هست که باهام می کنند
حتی اگر برخورد خوب از بدترین آدم هم ببینم سعی می کنم برخورد منم خوب باشه

نظرات 1 + ارسال نظر
ایران پیکس یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 15:24 http://iranpix.blogfa.com

سلام
خوبی ؟
باحال بود
.
وبلاگ منم آپدیته
با عکس هایی از بانو سوسانو و بانو سویا و بانو یوها و بانو یومیول و تمام بانوهای جومونگ :d
خیلی خفن و جالبه!!!

حتما بیای ،من منتظرم
به اینجا هم یه سری بزن
http://www.iranpix.blogfa.com/post-67.aspx

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد