دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

آرامش نسبی

یکم سرم خلوت شده ...البته فصل امتحانهاست و باید بیشتر به درسام بپردازم

خصوصاً این که افشین عزیز هم چسبیده به درس و خلاصه وقتی مرجع تقلیدم درس بخونه من چرا نخونم؟!

ولی من مطمئنم نتیجه فراتر از تصورم عالی می شه

راستی کلیا خاطره منتشر نشده دارم...زود زود آپدیت کنم ببینم تموم می شند یا نه؟!

تموم هم بشه باید دقت بیشتری کنم و به روز تر خاطره بنویسم

مشکلی نیست...

نهایتاً شلنگ آب را ول می کنم تو خاطراتم


هفته آخر  

این هفته‌ی آخری بود که در سال ٨٧ به دانشگاه می رفتیم
صبح یک شنبه هفته را درحالی شروع می کردم که کاپشن خوشگلم را با وجود این که شسته بودمش ولی نپوشیدم به چند دلیل
مهمترین دلیلش سوراخی که پشتش داشت و عذاب فکری ای که بهم می داد
دوم این که حرفهای دو هفته پیش خانم میرزایی که گفته بود چرا این قدر سرمایی هستین و به خاطر ورزش نکردن روم اثر گذاشته بود
و مهمتر از همه هوا خیلی خوب شده و کاپشن یه چیز اضافه است.بماند که صبحیه یه نمه سوز سرد می اومد
بعد از نیم ساعت منتظر سجاد بودن با شارژ جدیدی که گرفتم بودم بهش زنگ زدم و گفت خواب موندم
صبح زود ساعت هشت خودمو به لب زبان رسوندم و فقط مهدی را دیدم که تک و تنها نشسته و منظر ما دانش آموزانش هست
یه سرویسی رفتم و برگشتم ولی هنوز کسی نیومده بود و فرصتی شد تا به شنیدن فیلم هایی که مهدی دیده است بپردازم
یه کمی گذشت و انگشت شمار بچه ها سر کلاس اومدن...از جمله میس باقری
روی یه صندلی نشسته بودم و دو تا صندلی کنارم کاملاً خالی بودن که بعد از چند دقیقه دختر جنوبی کلاسمون که تیپ خود را بیش از پیش جنوبی کرده بود با رژ لب عجیب غریب صورتی وارد کلاس شد و بین این همه جا، کنار من نشستن را ترجیح داد
کمی بعد هم سجاد اومد و می خواستم تریپ مرام و معرفت بذارم و برم یه جا دو تایی بشینیم ولی حیفم اومد دست رد به سینه مقصودی بزنم.نتیجتاً سجاد رفت و یه صندلی آورد و کنار من نشست
تریپ مثبت بازی در آوردم و نگاهش نکردم و یه جوری دستمو روی صورتم گذاشتم که نبینمش...بیشتر هم با سجاد حرف می زدم ولی هر از گاهی کمکش می کردم و بهش مداد می دادم و اینا
من واقعاً متحول شدم ولی می ترسم این تحولات همه جور نتیجه خوبی داشته باشه الا نتیجه مطلوب مورد نظرم!
ساعت اول زبان تموم شد و مهدی روی منبر رفت و گفت ارزشتون را بدونید و خودتون را تابلو نکنید! خلاصه روی صحبتش به عباسیان و صابری که نبودند بود ولی روی من بیشتر از اونا تاثیر گذاشت
در حقیقت روی اونا هیچ تاثیری نداشت!

ولی من ترسیدم و دوباره ترس قدیمی ام که تابلو نشم بهم چیره شد.آخرش من این ترس را می کشمش! چون اگر نکشمش اونه که داره منو روزی صد بار می کشه!!
ساعت دوم زبان شد و هر از گاهی یه نگاهی به مقصودی انداختم و از تیپش خوشم اومد.در غیاب میم کیس مناسبیه هر چند همرده خودش زیاد داره ولی هیشکی مثل اون تک نیست
کلاس زبان تموم شد و ظهر یه قارچ و لوبیایی خوردیم و رفتیم سر کلاس
سر کلاس توسعه فیزیکی شهری بودیم و استادمون از غیبت بچه های شهرستانی گله کرد
چون قبل از ظهر مهدی جلوی من و میرزایی گفته بود که شمارتو می خواد و من گفتم می خوایید شمارشو بهتون بدم و اون گفته بود نه از خودش می گیرم، فهمیدم که میرزایی مصمم هست هر جوری شده به عنوان یه هم گروهی شماره منو داشته باشه. منم دیگه بیشتر از این غرور قشنگش را به بازی نگرفتم  و در یک حرکت کاملاً ابتکاری بیزینس کارتی را که در رویاهای خودم می دیدم به میم بدهم با بلوتوث براش فرستادم.شماره ندادم...ندادم...وقتی هم دادم با تکنولوژی روز دادم
بماند که...
ساعت دوم کلاس با نیم ساعت تاخیر شروع شد و خیلی خسته کننده بود
آخر کلاس بود که استاد برای درس تاریخ برنامه ریزی شهری تحقیق اجباری داد و مهدی خیلی سریع یه موضوع باحال در مورد شهرسازی در تخت جمشید بهم پیشنهاد داد و منم قبول کردم
کلاس تموم شد و میس باقری با محبت هر چه تمام تر رفت تا خلاصه گزارشش را برامون کپی کنه و مهدی همینجوری موضوع تحقیق به بقیه می گفت
منم پشت سر مهدی ایستاده بودم و با وجود این که بهاره محمدی نبودش ولی گفتم یه موضوع هم براش کنار بگذار.ولی مغز مهدی هنگ کرده بود!
خانم میرزایی هم به سجاد برای درس توسعه فیزیکی قول مساعد داد که برای فولاد شهر کمکش کنه
بعدش هم بحث رسید سر طالع بینی و گویا میرزایی به مهدی کتاب طالع بینی داده بود.مهدی هم گفت یکمی اش را قبول داره و کلی نیستم.بسی انگیزه گرفتم که نرم افزارهای طالع بینی را برای میرزایی بفرستم ولی تا سه روز آتی نشد چون مشکل پیش اومد
بعد از کلاس مشغول صحبت با میرزایی شدم و هر از گاهی نگاهی به صورتش و رژ لب صورتی یوایشی که روی لبش بود می کردم
اتفاق خاصی نیفتاد و اون روز تموم شد
فرداش دو شنبه هم به علت استقبال اندک بچه ها کلاس زبان تشکیل نشد و فرصتی شد تا من استراحتی بکنم.بعد از ظهر هم کلاس با ایزدی
صبح سه شنبه را کلاس زبان استاد میرزایی شروع کردیم
تا ساعت 9 و ربع مشغول درس دادن و ترجمه متن ازدواج به سبک ژاپنی شد
خوشبختانه موفق شدم یه تغییر عمده در خودم به خرج بدم و شهامت خونم که کلاً چند وقتی است به طرز مشهودی افزایش داده شده! باعث شد تا داوطلب تا یه پاراگراف را ترجمه کنم
با یکم استرس که کاملاً طبیعی است شروع به خوندن و بعدش ترجمه کردم
یه ترجمه یکم عجیب غریب کردم
خانم فلانی(اسمشو یادم نیست.ولی جاپونی بود!) به خونه پیش یه آقایی رفت
استاد گرامی خنده ای کرد و گفت: می شد یه جور دیگه هم ترجمه کرد که نخواییم خانوم فلان را پیش یه آقای مجهول ببریم!
و با این خنده بچه ها خندیدند
منم خندیدم
خندیدم به سادگی ای که در وجودم چه بخواهم و چه نخواهم هست و اتفاقاً شیرین است
حرفهایی می زنم که با وجود این که حس می کنم ساده لوحانه است و می تواند شبه انگیز باشد ولی جایگیزینی برای آنها ندارم.شاید علتش این باشد که از این مسئله نه تنها ناراحت نیستم بلکه از آن استقبال هم می کنم
بعدش هم یه امتحان تایین سطح دشوار...که با مهدی از اولین نفرهایی بودیم که برگه را دادیم
بعد هم با سجاد سه تایی چایی و بیسکوئیت تو ماشین مهدی خوردیم و خودمون را به کلاس اکولوژی رسوندیم
کلاس خلوت بود چون بچه های شهرستانیمون نبودن و همین باعث شد من که جلو نشسته بودم خیلی گرم و صمیمی با استاد مکالمه داشته باشم
چند تا کنسرو لوبیا و ماهی گرفتیم و بچه ها و خصوصاً من ته جیبامونو تکوندیم و یه ناهار حسابی توی خوابگاه دسته جمعی خوردیم
با یکم تاخیر سر کلاس رسیدیم ولی جامو مهدی گرفته بود و هنوز استارت رسمی کلاس نخورده بود
کلاس یکم شلوغ تر از ساعت قبل شده بود چون بچه های تکمیل ظرفیت اضافه شده بودن، ولی به شلوغی جلسات قبل نبود
به استاد گفتم که ایمیلش را جواب بده و اونم خندید و گفت: باشه!
شروع به مبانی جغرافیای جمعیت درس دادن کرد و یه تنفس کوتاهی اعلام کرد که مهدی رفت بیرون.دنبالش سجاد هم رفت و پسر همیشه و در همه حال جوگیر(شخص شخیص خودم! ) هم پشت سرش قطار شدم و رفتم
رفتیم و یه کمی آب خوردیم و برگشتیم سر کلاس
سر و گوش سیستانی بدجوری می جنبید
استاد کلاسو زود تموم کرد تا به بازی پرسپولیس برسه
بعد از تموم شدن کلاس مهدی را دیدم که جزوه اش را به میرزایی داده و می گفت
مواظب این جزوه من باشید...از سر تا سر دنیا به دنبال این جزوه می آند
منم وارد جمع مهدی و میرزایی و دوستاش شدم و دستم را روی شونه مهدی انداختم و با حالت ریتمیکی گفتم: مهدی...منو با خودت ببر! (اشاره به این که از سر تا سر دنیا دنبال جزوه می آند) و کلیا همه به این حرفم خندیدند
این حرفم از روی ساده لوحی نبود و یه تیکه حساب شده و به جا بود.از خودم خوشم اومد!
بعدش میرزایی اومد پیشم و گفت: شمارتونو که برام فرستاده بودین نمی دونم کجا رفت
و من شماره ام را بهش گفتم.بنا به مسائل امنیتی نگفتم بهش که اول تو که دختری شمارتو بده!
سجاد و مهدی با هم رفتند و حمید تصمیم گرفت که تو خوابگاه بمونه.اینم از عجایب روزگاره که اونی که فردا کلاس نداشت موند ولی منی که داشتم نموندم
توفیق اجباری حاصل شد و بازی پرسپولیس را دیدم و خودم خوشحال نشون دادم
کلاً در زمینه هماهنگی با محیط و موجه نشون دادن ظاهر خیلی موفقم! که اینم نشات گرفته از همون جو گیریه!
ساعت نزدیکای پنج بود که با پژمان  سیریش! همراه شدم و داشتم می رفتم که دیدم باقری و صابری و جباری و عباسیان هم بر می گشتند
حالا این که توی این دو ساعت چی کار می کردند را نمی دونم!
نمی خواستم باهاشون هم مسیر بشم ولی تعارف کردن و من و پژمان جلو نشستیم و اونا 4 تایی خودشونو عقب جا دادن
مثل خیلی از حرکاتم که به ماهیت اصلی اش پی نمی برم نفهمیدم که پونصد تومنی که دادم فقط برای خودم و پژمان بود و یا می خواستم همه رو حساب کنم ولی راننده به خودش گرفت و همه رو حساب کرد
آخر سر هم عباسیان  تشکر کرد
بین راه با باقری در مورد این که حسام سی دی هایی که قرار بود بده دست بچه ها را نیاورده صحبت می کردم.منم خیلی جدی گفتم مقصر خودتونید که به هر کسی اعتماد می کنید و اینجا بود که درد دل صابری هم باز شد و گفت: حمید و حسام(البته فامیلی هاشونو گفت) اصلاً مسئولیت پذیر نیستند(یه جورایی فقط فقط تو هم توی کلامش مستتر بود! )
تو مینی بوس هم پژمان یه ریز صحبت می کرد و من که می دونستم ولی تمام وقت ساکت بودم... حالا مگر کسی پیدا می شد اینو از سر من واکنه!
دوباره موقع حساب شدن خط رو خط افتاد و من می خواستم پژمان را حساب کنم ولی باقری به خودش گرفت و گفت مرسی منو حساب کردین
منم خیلی جدی گفتم: نه من شمارو حساب نکردم! گفته بودید که دیگه حسابتون نکنم
چهارشنبه ای دیگه از راه رسید و یکم زود این دو یار صبحگاهی که من و سجاد باشیم خودمونو به کلاس رسوندیم ولی کلاس خالی بود!
استاد هم اومده بود ولی هنوز وارد کلاس نشده بود...دم در دیدیمش و بهش سلام کردیم!
صندلی های درهم برهم کلاس را بنا به سنت مهدی، مرتب کردیم و منتظر موندیم تا مثل همیشه کلاس سرشار از جمعیت بشه
دو ردیف جلو را هم به صورت اختصاصی برای بچه های خودمون گرفتیم
یکم که گذشت خانم میرزایی که به نظرم بودن لقب عزیز! برایش واجب است! و بعد از آن خانم احمدی هم اومدن
حالا این که چرا واجبه را در ادامه می گم...
اما به دلایل گفته شد از اون جمعیت 80-90 نفری خبری نبود و حدوداً نصف کلاس اومده بودن
بین کلاس هم یه لعنت به خودم فرستادم...دلیلش بماند!
بعد از کلاس هم داخل بوفه رفتیم و عباسیان را دیدیم...سجاد شاکی شد ولی عباسیان سر کلاس بود فقط ما ندیدیمش!
هیچی دیگه آخرین روز هم تموم شد رفت پی کارش
از خانم میرزایی و بقیه دخترها و پسرها هم خداحافظی کردم و سال خوبی را براشون آرزو کردم
راستی جزوه هام پیش سجاد جا موند

الان هم هر چی فکر می کنم یادم نیست چرا لقب عزیز را برای خانم میرزایی واجب دیدم

نظرات 8 + ارسال نظر
مهدی جمعه 15 خرداد 1388 ساعت 20:56 http://fa.chonoo.com

سلام،
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://fa.chonoo.com
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارنده‌ای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار می‌دهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده می‌کنید، ممنون.
موفق باشی...

سلام جمعه 15 خرداد 1388 ساعت 23:17

دانلود آلبوم جدید داریوش، معجزه خاموش، با کاور های زیبا

آیتا جمعه 15 خرداد 1388 ساعت 23:24

سلام دوست عزیز به فروشگاه منم سر بزن خوشحال می شم عزیزم

"فروشگاه اینترنتی آیتا شاپ " فروش جدیدترین فیلم ها ، کارتون ، نرم افزار ، بازی و... با 35% پایین تر از قیمت پشت جلد کالاها

"">> اخراجی ها 2 - یوسف پیامبر ایرانی - جی تی ای <<"

"""""""""""" Www.aytashop.com """""""""""""""

یه دوست شنبه 16 خرداد 1388 ساعت 00:57

سلام [گل]
دست مریزاد و خداقوت...
ما در http://7khatha.com هستیم. حتما سر بزنین. امکانات جالبی داره. چت روم صوتی تصویری قوی و انجمن هم داره . هر یوزر میتونه صفحه شخصی (شبیه به 360 ) داشته باشه و کلی امکانات دیگه که ارزش امتحان کردن رو داره دوست من.

[گل] به امید دیدار[گل]

هفت رنگ شنبه 16 خرداد 1388 ساعت 13:12 http://7rang.ir/counter/

با سلام

سیستم شمارشگر هفت رنگ ، شمارشگری با امکانات جالب

به 2 صورت فلش و متنی

هم برای مشاهده آمار بازدید وبلاگتان و هم برای بالا بردن زیبایی آن

با تشکر

2nafari شنبه 16 خرداد 1388 ساعت 17:29 http://www.powersetshop.com

سلام[گل]
از جدیدترین سریالها و فیلمهای روز دنیا دیدن نمایید:
بخشی از لیست سریالها و فیلمهای موجود
سریال سوپرانوس
سریال خون واقعی - True Blood
سریال دروغ بگو - Lie to Me
سریال نجواگر ارواح - GHOST WHISPERER
سریال جریکو - Jericho
سریال تیغ - BLADE THE SERIES
فیلم زاغه نشین میلیونر
رامبو 1و2و3و4 Rambo
فیلمی از نخستین حفاری تخت جمشید
شکوه تخت جمشید
لذت نقاشی باب راس (BOB ROSS)
سریال قهرمانان (heroes) در سه فصل
مجموعه فیلم های 2009 سری 1
مجموعه 30 فیلم برتر 2007 و 2008
سریال فرشتگان در آمریکا
مستند خارق العاده سیاره زمین
سریال آلیاسAlias سری کامل (فصل12345)
مستند برترین مکانهای دنیا
سریال فرار از زندان سری کامل(فصل1و2و3و4)
سریال دوستان( Friends)
سریال 24 در هفت فصل کامل
سریال ترسناک ماوراءالطبیعه
سریال زنان سرسخت
سریال ترمیناتور یا نابودگر
سکوت / Silence
سریال شاهزاده زمان 1,2
سریال رقاصه هوانگ جین
سریال Point Pleasant
سریال پادشاه خدایان
سریال عاشقانه نامه عشق
سریال متشکرم ( Thank You)
سریال کایل ایکس وای
سریال جنگجویان کوهستان
سریال رابین هود کره ای هونگ گیل دونگ
سریال هشتمین اژدهای مبارز (Tian Long Ba Bu )
سریال هفت شمشیر زن بهشتی
سریال گروه برادران
سریال زیبای گرگ و میش
سریال فروشنده پارلمان (Lobbyist )
سریال فرشته تاریکی Dark Angel
(fringe )فرینج
سریال اسم من ارله
سریال عشق بد Bad Love
سریال ایلجیما( Iljimae)
سریال دختر من My Girl
دکستر ( DEXTER )
سریال کره ای درخت بهشتی(آسمانی)
داستان غم انگیز عشق (sad love story )
بازگشت عقابهای مبارز
سریال 4400 - THE4400
سریال سه پدر و یک مادر ( Three Dads One Mom)
سریال لاست(گمشدگان)در 5 فصل
هفت رخ ایران زمین
سریال امپراطوری بادها(جومونگ2)
چشم بندی دیوید کاپرفیلد
افسانه جومونگ
مجموعه کمدی لورل وهاردی
پدر خوانده 1 و 2 و 3
افسانه سودانگ
امپراطور دریا
منتظرتون هستیم[گل][قلب]

مهدی چهارشنبه 27 خرداد 1388 ساعت 13:02

سلام
خوب بود
لذت بردیم

کبوتر دوشنبه 8 تیر 1388 ساعت 21:55

سلام وب خوبی داری یه نصیحت از منی که این دوره دانشجویی رو تموم کردم داشته باش 1_ با همه همکلاسی هات دوست باش 2_با هرکه دعوا کردی سری اشتی کن 3_ اگه به یکی از دوستات به طور درست علاقه مند شدی بهش بگو 4_ همیشه احترام استادها رو داشته باش 5_این کارو حتما بکن یه دفتر خاطرات تهیه کن واز همه همکلاسی هات یه دست خط یادگاری بگیر 6_ هیچ وقت جو گیر نشو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد