دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

عشق به نوشتن

امروز برای چندمین بار در این چند وقته اخیر به نحو عجیبی نسبت به نوشتن علاقه پیدا کردم

علاقه ای که مدتها در وجودم اگر نگم گم شده بود، کم رنگ شده بود و این منو آزار می داد

دم دست ترین صندوقچه نوشته هایم، همین وبلاگ است که امروز خیلی دلم می خواست وجودی فیزیکی داشت تا او را که پس از مدتها فراغ یافته بودم در آغوش بگیرم و لبهای سرخش را محکم ببوسم

تا این عشق و علاقه فروکش نکرده یه بخش دیگر از خاطراتم را بنویسم


پلی از دیروز به امروز

شنبه 19 اردیبهشت من روی چمنها نشسته بودم و ساندویچ فست فود سرد را در کنار سجاد و فرشید می خوردم

چقدر این سبک ناهار خوردن برام آشناست!

فلش بک می زنم به یک سال و 4 به علاوه 1 روز پیش( پارسال کبیسه بود! ) می رسم به 15 اردیبهشت پارسال


کمی آن طرف تر با پیراهن آبی، بعد از ظهری که بر خلاف امسال آفتابی بود در سایه درختان نشسته ام و  کنارم افشین و بقیه بچه ها هستند  

چند روز پیش دقیقاً یک سال از این روز و روزگار می گذشت بدجوری دلم هواشونو کرده بود خیلی دلم برای اون روزها تنگ شده بود ولی از شرایط فعلی هم راضی هستم

بعد از ناهار و لیمونادی که خوردم به افشین زنگ زدم و بهش گفتم من بالاخره شهرتون اومدم!

ولی داستان به همین جا ختم نشد

با فرشید به دنبال آدرس انتشاراتی که استادمون می خواست رفتیم ولی استاد را گم کردیم   نا امید نشدم و همچنان به دنبال استاد می گشتیم و سر از یه سالن کاملاً بی ربط درآوردیم

سرگرم صحبتهای خاله زنکی! بودم که نا گهان صدایی شنیدم
دایی الف....دایی الف...دایی الف
و چند لحظه بعد لحن صداها عوض شد

آقای الف...آقای الف

رویم را برگرداندم و دوستم هانی را دیدم 

باورم نمی شد که چطوری توی نمایشگاه به این شلوغی منو پیدا کرده؟!

فقط کار سرنوشت می تونست باشه!

سلام و احوال پرسی گرم کرد و گفت:

چرا نگفتی که داری می آیی؟

گفتم: به افشین گفتم  

گفت: پس چرا به من نگفتی؟

گفتم: آخه فقط شماره اونو....

نا گهان جمله ام را نصفه خوردم و دیگه ادامه ندادم که شماره اتو ندارم... چون داشتم ولی یادم نبود بهش زنگ بزنم

بعد از یکم صحبت کردن ازش جدا شدم و به فرشید پیوستم

باورم نمی شد که چقدر راحت دوستای مجازی ام در جمع دوستای واقعی ام دیده بشند و اینگونه پیوند بخورند!

بعد از ظهر سوار اتوبوس شدیم و سفری را که از دیشب شروع شده بود به پایان رسوندیم

در بین راه هدفون توی گوشم گذاشتم و گوش جان سپردم به آیاتی چند از کلام الموزیک Trance و عجیب آن که به قدری خسته بودم که با وجود دیس دیسی که قاری محترم Tiesto در گوش من می نمود ولی خوابم برد و ناگهان چشمم را باز کردم و دیدم سه ربع ساعتی هست که با این وضعیت به چرت بعد از ظهر برای جبران کمبود خواب دیشب و خستگی های آن روز پرداخته ام

غروب نزدیک بود که به قم رسیدیم و برای آنکه آداب تهران رفتن به سبک پدرم را تمام و کمال به جا بیاورم یه بسته سوهان درجه یک خریدم  البته با همکاری ناصر

خلاصه کلام آنکه چند دقیقه زودتر از نیمه شب به همان جایی که سوار شدیم برگشتیم تا 24 ساعت را در سفر بوده باشیم

روز خیلی شیرینی بود و خاطراتی جاودانه ولی قابل تصور از قبل برایم رقم زد
اما بازهم فلسفه خونم رفته بالا و این فلسفه بافی از آن روز تا به حال که حدود یک ماه می گذرد روز به روز پیچیده تر می شود

پارسال بیشتر خوش گذشت یا امسال؟!
فعلاً به این نتیجه رسیدم که پارسال چون غافلگیر کننده بود و تمامی سفر از ایده اولیه تا اجرایش به عهده خودم بود عطر و بوی استقلال و جسارت داشت
برای من لذت بخش بود که ناگهان وارد چنین جمعی شوم و این چنین مورد استقبال قرار بگیرم و باعث شد این حس خوب ماندگارتر باشد تا بودن با دوستانی که هر روز می بینمشان... 
امسال من بر خلاف آنچه که فکر نمی کردم رشد یافته بودم و همانند یک برنامه ریز قدرتمند پیش بینی بخش عمده سفر را داشتم و فقط دیدارم با هانی بود که خارج از برنامه بود و متعجبم کرد
در سفر امسالم همه چیز از قبل پیش بینی شده بود (چند بار می گی بابا؟! خفمون کردیا! ) و دیگر آن حماقتهای شیرین در رو به رو شدن با حوادث را به خرج ندادم (به جز گم شدن های مکرر استداد! که البته دسته گل مشترک ما و خودش بود! ) و با دو گوشی فول شارژ که لبریز از انواع آهنگ و نقشه بود سفر را شروع کردم و دیگر مثل پارسال با سردرگمی منتظر اتوبوس نبودم
صبحانه را هم با حداقل گیج زدن خوردم و با این که مشکل خاصی پیش نیومد و شیرین بود اما منتظر رویداد یا حادثه ای نو بودم
شاید اگر او هم در جمعمان بود این سفر هم به نوعی متفاوت می شد
شاید...
 


 



نظرات 1 + ارسال نظر
افشین یکشنبه 1 شهریور 1388 ساعت 23:19

دست به دامان خدا شدن هم داره ..

حالا جواب چی شد ؟

ماه رمضونت هم موبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد