دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

داشته های من

هر چه بیشتر می گذرد بیشتر به نوشتن علاقه مند می شم ولی افسوس که فرصت نمی کنم بیشتر از هفته ای یک بار بنویسم 

دیشب ترسیدم، ترسیدم از این که نکنه وبلاگ جدیدم را راه بندازم ولی سوژه کم بیارم  

از اون ترسهای همیشگی

بگذریم

داشته های من

زندگی ام خیلی از مواقع ریتم مشخصی دارد و خواسته و نا خواسته در فصل های مختلف رفتارهای مشخصی را از خودم نمایان می کنم
بهار برایم فصل عجیبی هست و همیشه این تغییر فصل ذهن من را نیز دچار تحول می کند   تحولاتی که به نظرم ظاهراً بی نتیجه است ولی ممکنه به صورت غیر مستقیم و بی آن که متوجه شوم در نگرشم نسبت به دنیا تغییر ایجاد کند
فروردین برایم ماه تضاد است. تضاد میل به کار و میل به استراحت کردن، میل به تغییر و میل به ادامه دادن روند قبلی
امسال فروردین برایم رنگ و بویی دیگر داشت و انگار هر چه که می گذرد دید من نسبت به تغییرات اطرافم شفاف تر و واقع گرایانه تر می شود
عید امسال هم از عید لذت بردم و خیلی شیرین با سال تحویل ارتباط بر قرار کردم و هم به نسبت سالهای قبل کمتر تنبلی کردم و به کارهای تحقیقم پرداختم
اردیبهشت ماه آسودگی خاطر در کنار آن همه زحمتی که کشیدم بود. تقریباً شبیه اردیبهشت سال گذشته بود
بار دیگر خرداد و فصل امتحانات از راه رسید ولی اصلاً خبری از آن میزان مشخص استرس که ترم قبلی داشتم نبود و در نتیجه محرکم برای حرکت ضعیف است  
با این وجود شدید نگرانم  و مثل ترم دوم پارسال بی تفاوت نیستم! امیدوارم که معدلم خوب شود (بخونید مشروط نشم! ) و درسی را نیفتم...الهی آمین ( یکی از نادر مواردی که یه آتیست دست به دامن خدا می شه! )
بار دیگر فلسفه خونم رفته بالا و سوالهای متعدد از خودم می پرسم و با شکست ناحقی که در انتخابات ریاست جمهوری بهمان تحمیل شد اندوهگین شدم
البته این شکست حقیقتی شیرین در دل خود داشت ولی با این وجود کنار آمدن با تلخی ها نیاز به زمان دارد

دیروز 26 خرداد بود و پس از امتحان پیچیده اکولوژی با مهدی و سجاد و حمید و خانم میرزایی رو به روی آموزش منتظر روشن شدن وضعیت برگه خانم میر جمال بودیم  هر چند که ختم به خیر شد و با رفتن زمستان رو سیاهی به زغال ماند ولی گفته ای ساده از خانم میرزایی باعث شد تا جرقه ای در ذهنم ایجاد شود و بسیاری از نقاط تاریک ذهنم روشن شوند
بحث به بچه رسید که پسر بهتر است یا دختر و خانم میرزایی گفت: بچه یکی فقط دختر
من نیز چون شهریوری هستم روحیاتی شبیه به او دارم و حرفهایش را تایید کردم
دیروز به خوبی و خوشی گذشت و خسته و کوفته به خانه برگشتم و از زور گرسنگی از ساعت 1 تا 6 خوابیدم. وقتی بیدار شدم احساس عجیبی داشتم
احساس ضعف که همه جوره آزارم می داد
صرفاً سوال ایجاد شدن در ذهن هم مثل همین خواب است...سوال گرسنگی است و بالاخره پس از چند سوال باید جوابی دریافت کرد
دیشب مثل چند شب اخیر دیر به بستر خواب رفتم و خوشبختانه خیلی هم زود خوابم نبرد و همین فرصتی شد تا به مرور گفته ها و شنیدهایم در طول روز بپردازم
همانطور که گفتم تکرار حرف خانم میرزایی که بچه یکی و فقط دختر در ذهنم جرقه ایجاد کرد.
با خودم گفتم که واقعاً بچه دختر را به پسر ترجیح می دهم ( هر چند با پسر هم مشکلی ندارم! ) و چه خوب شد که بچه ثریا و پدرم دختر شد
یه فلش بک به سه سال قبل زدم که آتوسا تازه متولد شده بود و بی اختیار اشک در چشمانم جمع شد (حتی حالا هم که از آن می نویسم ) و یادم آمد که پدرم با وجود شکسته شدن در اثر فشارهای مختلف مثل فوت مادرم و... چقدر آن روز خوشحال بود و پس از آن نیز روحیه ای تازه یافته 
به من ثابت شد که او پیر نیست و همچون جوانی در این سن به آرزوی روزهای بهتر دختری کوچک دوست داشتنی به خانواده اش اضافه می کند
من شاید نداشته های بسیاری داشته باشم...این که می گویم بسیار صرفاً به خاطر زیاده خواهی هایم نیست چرا که من زیاد می خوانم و زیاد می اندیشم و با این که فیزیکی مسافرت های زیادی نکرده ام ولی از چهار گوشه دنیا خبر دارم و می دانم که زندگی چه چیزهای دوست داشتنی ای دارد و همین باعث می شود روح جاه طلبم بر آرامشم چیره شود و وادارم کند تا تغییرات بزرگ در زندگی ام ایجاد کنم
من شاید نداشته های بسیار داشته باشم اما ارزش تمام داشته هایم بسیار بیشتر است و اگر کمی قدر شناس باشم می توانم با استفاده از آنها به آرامشی بسیار عمیقتر از آنچه که دارم برسم
با ارزشترین چیزی که دارم خانواده ام و به ویژه پدرم است که شاید برای پی بردن به ارزش آنها بهای سنگینی مثل از دست دادن مادرم را داده باشم ولی جای شکر دارد که هنوز هم تنور داغ است و خانواده ام بر قرار است
از آنجا که انسان تک بعدی ای نیستم و همیشه دید کلی دارم می دانم که اگر تمامی امکانات مادی موجود را در اختیارم بگذارند و 24 ساعت هر روز هم سرگرم کنند بازهم خلاء خانواده را احساس می کنم و این کمبود بسیار عمیق تر و دردناک تر است از نداشتن یه کامپیوتر فول با بهترین مانیتور که نیاز امروزم است
از دیشب که به این پاسخ شیرین رسیده ام کمی از عطشم نسبت به انواع نیازهایم که کمترین آنها بازی کردن Gta IV  و Mafia II  است و تا میل به مهاجرت گسترش می یابد کاسته شده است
بالاخره هر کسی نیازهایی دارد و در طول زمان به بسیاری از آنها راحتتر از آنچه که فکر می کند می رسد و برای بخشی از آنها بسیار تلاش می کند و خیلی شیرین به هدفش می رسد و احتمالاً به بخشی از آرزوهایش هم نمی رسد

این یک روند طبیعیه و فکر نمی کنم که حتی بیل گیتس با چندین میلیارد دلار پول نقد هم به همه آرزوهایش رسیده باشد. اتفاقاً من فکر می کنم که او بیشتر از من و خیلی های دیگر تلاش می کند

در کل پس از مدتها معنویات از دست رفته ام را بدون قاطی شدن با خرافات پوچ بی سر و ته بازیافتم و این حس بسیار خوبی است
حسی که بفهمی یکی از مقدسات برایت خانواده است!
راستی استارت یه داستان خیالی را هم زدم...باید ببینم چی می شه!
همین!

نظرات 3 + ارسال نظر
محبوب شنبه 31 مرداد 1388 ساعت 13:35 http://mahbubam.blogsky.com/

سلام
من تازه با وبلاگتون آشنا شدم
وبلاگ جالب وقشنگی داری
خوشحال میشم باهاتون تبادل لینک داشته باشم

فرزادقناد سه‌شنبه 24 شهریور 1388 ساعت 01:38

سلام
شما از دوست های من باید باشید، ولی من شما را نمی شناسم . خوشحال میشوم برایم یک email بفرستید یا خودتان را معرفی کنید .

محبوب شنبه 28 شهریور 1388 ساعت 10:36

سلام دوست عزیز
از اینکه برام نظر دادی ممنونم
فعلا نمیتونم بنویسم ولی میام وبلاگ شما عزیزان رو میخونم و براتون نظر میدم
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد