دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

نفرین تنهایی

امروز 18 روز از اردیبهشت 89 مثل برق و باد گذشته و کم کم نهال دوستی من و اف ریشه دار می شود
البته قبلاً هم پیش بینی کرده بودم و الان داره روند خودشو طی می کنه  فرآیندی که بر اساس منطق پیش می ره.به قول جمله معروفی عشق برایش شروع نیاز به منطق ندارد ولی برای ادامه حتماً به منطق نیاز دارد. البته منطق حاکم در این رابطه(بهتره نگم عشق!) منطق دو دو تا چهار تا نیست، چون کلاً از این که در طول یک رابطه یکی از طرفین با خودش سبک سنگین کنه که این ارتباط برایش سود(بیشتر هم سود مادی) دارد یا ندارد خوشم نمی آد دیگه این که شروع یک رابطه هم بر اساس همین حساب و کتابها باشد جای خود دارد!
ولی اساس این دوستی احترام متقابل است و این که سعی می کنیم در پاسخ به مشکلات بی پایان و طاقت فرسا روزها، شبها سنگ صبور یک دیگر باشیم
اما راستش را بخواهید الان در سردرگمی عجیبی گرفتار شده ام که سعی می کنم با امید به رهایی به سرعت از آن فرار کنم

سه شنبه 14 اردیبهشت من و حمید تنها در ماشین مهدی بودیم(مهدی رفته بود خونه خانمش اینا و با تاخیر برگشت تا ما را به اصفهان برساند ) و در مورد سجاد و سیستانی حرف می زدیم و منم از اونجایی که شب قبلش کمی طالع بینی خوانده بودم گفتم که طرف! به درد سجاد نمی خورد چرا که او همه چیز را برای خودش می خواهد حتی عشق را و این خود خواهی راه به جایی نخواهد برد
شب قبلش من فکر می کردم اف جان متولد تیر است و هنگام مطالع طالع زن تیرماه عیبهای متولدین فروردین را هم خواندم و با این که متولدین تیر هم موجودات عجیب و غیر قابل پیش بینی ای هستند اما تصور کردم که روحیه یک مرد شهریوری توانایی سازگاری با چنین خصوصیاتی را دارد
رفتار غیر منطقی یار سجاد و گفته الف که سیس متولد فروردین است و یه سری مسائل حاشیه ای باعث شد نسبت به متولدین این ماه پیش زمینه خوبی نداشته باشم
آن شب مانند چند شب و روز قبلش در مورد اردو با هم مکالمه داشتیم و وسط صحبتهایمان بی مقدمه ازش پرسیدم متولد چه ماهی است.روزی که برای تحقیق به مناطق محروم رفته بودیم فاطمه شماره دو تاریخ تولدم را پرسید ولی درست هنگامی که می خواستم همین سوال را از خودش و دوستش که اف جان باشد بپرسم به مدرسه رسیدیم و دیگه نشد بپرسم. ولی به جان یه دونه بچه ام توی شلوغی ها تیر شنیدم!
گفت متولد فروردین است و من تعجب کردم و گفتم فکر کردم متولد تیر هستید!
گفت چرا تیر؟! و من که هنگ کرده بودم استدلالم را بهش نگفتم که می دانستم متولد 6 ماهه اول سال هستی و طالع اردیبهشت – خرداد – مرداد – شهریور را می دانستم و از بین فروردین و تیر، دومی را انتخاب کردم
البته ایشون به طالع بینی اعتقاد ندارند
ولی من بهش گفتم متولد شهریورم!
خرافات بافی ام به حد اعلی رسید و برای اولین بار احساس کردم این دوستی چندان هم بی عیب نیست
بعد از مکالمه که اتفاقاً در اثر گذر زمان بیش از 1 ماه از آغاز دوستیمان گرم هم شده (اما همچنان رسمی!) طالعش را خواندم
نمی دانم الف ماه تولد سیس را درست گفت یا مثل همیشه رویاهایش را به خوردم داد اما با خواندن دقیق طالعش رویای تلخم به حقیقتی شیرین تبدیل شد
حقیقت این است که من هیچ وقت طالع زن فروردین را نخوانده بودم و پیش داوری بی مورد کرده بودم.اتفاقاً با خواندن خصوصیات متولدین این ماه خیلی چیزا دستگیرم شد. مثلاً به یکی از اصول مخ زنی که اصل پیله نکردن! نام دارد پی بردم
اما حس عجیبی داشتم حسی که این هم برایم نمی ماند و این باور در ذهن رویا پرداز و کمی خرافاتی ام! ایجاد شد که انگار من نفرین شده ام و محکوم به تنها بودنم
دردی که حتی محبوب بودن در بین جمع و عملکرد تقریباً بی نقص ام هم نمی تواند درمانش کند. خداییش هم حس بدی است که جمع زیادی از هر دو جنس دوستت داشته باشند اما یک نفر هم سنگ صبور واقعی ات نباشد
البته این به وسواس خودم در انتخاب بر می گردد و این حس هم ناشی از ترس از تنهایی است.
احساس می کردم همانند داستانها گناهی مرتکب شده ام که به خاطر انجام آن تا آخر عمر محکوم به تنها ای شده ام. اما این هم داستانی بود ساخته و پرداخته ذهن خلاقم!
اما خداییش این چند وقته ضربان قلبم خیلی بی ثبات شده و متاسفانه گزینه های پیش رویم زیاد شده اند و سردرگمم کرده اند 
از دختر با احساس شهر شعر و ادب (همون گل و بل بل خودمون ) که دیکته نانوشته است تا خیارشور قد بلند(لایق رعنا نیست ) ولی سست عنصر که فقط به درد یک کار می خورد!  تا ناهید خانم که او هم دنبال کسی است که دل به دلش بدهد اما نیک می داند که من از نظر سن و ظاهر به ویژه قد و هیکل مکمل خوبی برایش نیستم تا سارا که به تازگی به این نتیجه رسیدم گزینه خوبی است اما برای آقای میرزائی(به قول خانم میرزائی خلال دندون آقای میرزایی می شه! ) و حتی وی که البته ترجیح می دهم به کسی برسد که برایش جذابیت دارد(مثلاْ برای حمید جذابیت داره!  )
خارج از دانشگاه هم دو نفر هستند که دوستشان دارم. یکی سپیده و دیگری هانی 
هانی را به خاطر تن صدای محکم و بیان شیوایش دوست دارم و همانند سپیده دوست خوبی است اما عشق نیست! اف جان با تمام خوبی اش لهجه ای شیرین از دیار نصف جهان دارد که با وجود این که لهجه اش را هم دوست دارم(کلاً تازگی از یکم لهجه اصفهانی در بیان دخترها خوشم می آد.چون دخترهای باحالی مثل میرجمال و احمدی اینجوری حرف می زنند منم خوشم اومده!  ) اگر تلاش کند کمی محکم تر با لهجه کمتر صحبت کند به تصویر ذهنی ام آنچنان نزدیک می شود که امکان جایگزین کردن شخص دیگری به جایش اگر نگویم غیر ممکن، بسیار دشوار می شود
دایره سردرگمی ام حتی به خانم کیانی که استاد ج.ر.ایران(یه جوری می نویسم که توی گوگل درست و حسابی ایندکس نشه :دی! ) هم هست کشیده شد اما این طوفان به گذر کوتاه زمانی فروکش کرد 
من به مثل معروف آرامش قبل از طوفان اعتقاد دارم و به نظرم بسیاری از پدیده های اجتماعی با این مثل قابل مشابهت پنداری هستند اما این بار برایم عکس این جمله اتفاق افتاد.
آرامش پس از طوفان! 
کل یکشنبه 19 اردیبهشت را به دانشگاه نرفتم تا پروژه وارثی را انجام دهم.
اتفاقاً خوبی از دو شب قبل تا شب بعدش برایم رخ داد.
داستان از جمعه 17 اردیبهشت شروع شد که می خواستم با سپیده تماس بگیرم تا تولدش را رسماً هم تبریک گفته باشم اما جواب نداد و من هم پس از گذر سالها و کسب تجارب مختلف به این نتیجه رسیدم که پیله نکنم و به همان یک زنگ بسنده کردم
فردا شب اس ام اسی برایم فرستاد که البرز جان شرمنده من تئاتر بودم شب دیر وقت متوجه شدم تماس گرفتی، کاری داشتی؟!
بعد از جواب تبریکی که توی فیس بوک داده بود و اونم بعد از 3 سال از شروع دوستیمان به صورت اول شخص مفرد و همراه با جان خطابم کرده بود این دومین بار بود که اینگونه خطابم می کرد
با خودم گفتم حتماً جو فیس بوک خودمونی نوشتن را می طلبد اما او که همچون من در اس ام اس هایش هم محدوده ای خاص برای خودش قائل می شد ثابت کرد که دوستیمان یک مرحله به جلو حرکت کرده است
خیلی خوشحال شدم و ایولی بلند گفتم، بی توجه به آنکه ثریا و امیر و آتوسا دور و برم هستند و برای اولین بار تابو شکنی کردم و من هم با اول شخص مفرد جوابش را دادم:
شب بهت زنگ می زنم می گم چی کار داشتم 
شب هم بهش زنگ زدم اما گوشی اش آنتن نمی داد و نشد صحبت کنیم.
اما این پایان ماجرا نبود و به اف جان زنگ زدم و کلیا حرف زدیم
عجیب این که اصلاً در سطح هوشیاری همیشگی نبودم و بعد که مکالمه مان تمام شد با خودم گفتم: فکر کنم این بار خیلی چرت و پرت گفته باشی!
فایل رکورد شده مکالمه را گوش دادم و با تعجب به آنچه گفته بودم گوش می دادم
به جرعت می توانم بگم بهتر از همیشه حرف زده بودم. چون واقعاً صمیمی و خودمونی بود و در اثر هیجانی که یک اس ام اس بهم وارد کرده بود ترسم فروکش کرده بود. البته تنها بخش کوچکی از محافظه کاری ام! 
فر دا شب به سپیده زنگ زدم ولی قبلش چند سیلی محکم به خودم زدم تا هوشیار باشم و این بار در عین هوشیاری صمیمی با هم حرف زدیم. اما نه خیلی صمیمی!
سه شنبه عصر با حمید و سجاد بعد از خوردن باقلوایی گردویی به خانه ی ریبوار و دوستانش رفتیم و آنجا بود که احساس کردم برنده نهایی همانا اف جان است و بس
درست است که در برآورد اولیه دو ماه پیش ستاره سارا درخشان بود اما دوستش اف جان خیلی سریع توانست گوی سبقت را از او برباید. این را همان روز وقتی که رو در روی سارا، داخل دفتر نشریه دانشگاه نشسته بودم فهمیدم 
او دوست بسیار خوبی هم برای من و هم برای اف جان است اما احتمالاً نمی تواند به رتبه ای بالاتر از دومی برسد. الان ترافیک شدیدی در جایگاه دومی هست، از سپی چان(به قول الادی بر وزن جکی جان!) تا سارا و استاد گرامی و حتی الف که مورد لعن و نفرین قرار دارد، چرا که بر دل مقام معظم دایی(ارواحنا فدا ) خون کرده
از زمانی که بحث تولد سپیده و کادو بردن برایش در ذهنم مطرح شده فلسفه خونم دچار نوسان شده که اصلاً باید جایگاه دوم باشد یا نه
هر چه باشد با هوس بازی مخالفم و با وجود شکست های فراوانی که خورده ام هنوز هم ریسک انتخاب یک نفر به جان و دل می خرم
نتیجه نهایی هم تقریباً مشخص است
سپیده به عنوان یک دوست قدیمی جایگاه خود را برای مدتهای طولانی حفظ خواهد کرد و هر بار که به تهران می روم و یا او به اصفهان می آید با هم ملاقاتی دوستانه خواهیم کرد. به امید این که روزی یکی از ما دو نفر بازیگر شود و بتواند رویای طرف مقابلش را به واقعیت مبدل کند
الف مورد غضب بنده قرار گرفته و حتی صلاحدید سلام کردن را هم ندارد
استاد گرامی هم مورد محبت قرار می گیرد تا نمره بدهد
سارا را هم که گفتم!
برنده نهایی هم با توجه به اوضاع فعلی اف جان می باشد
بقیه هم برند سماغ بمکند :دی  
اما بشنوید از عشق قدیمی یک دایی!
بنا به پیشنهاد سارا خانم در نشریه دانشگاه به فعالیت می پردازم و در حالی که اولین شماره از سری جدیدش جلوی رویم بود در کمال تعجب دیدم که در بخش ورزشی اش با دو تن از خانمهای ورزشکار دانشگاه مصاحبه شده
حالا می پرسید چرا تعجب کردم؟ خدمتتان عرض می کنم 
آن دو نفر اف جان و خود سارا خانم بودند و من در حالی که از این کار حمایت می کردم توصیه کردم با دیگر خانمهای ورزشکار هم مصاحبه شود  
بعد از ظهر خانم میرزائی و مهدی کنار هم نشسته بودند که خانم ورزشکار دوستم گفت: آقای میم از نشریه دانشگاه بهم درخواست مصاحبه دادند!
گفتم: خوبه، ولی اسم شما پیشنهاد خودم بود
گفت: جدی؟!
گفتم: آره، به خانوم حسینی گفتم حالا اگر می تونید یه خانوم ورزشکار دیگه از رشته خودمون پیدا کنید برای اون یکی شماره
با خنده گفت: حیف شد که معصومه دیگه نیستش
منم گفتم: حالا اشکالی نداره حمید را رنگش می کنیم به جای ورزشکار قالبش می کنیم!
اما همین گفته باعث شد بعد از مدتها یادی از عشق قدیمی خودم بکنم. عشقی که آخرین عشق کودکانه من بود و بعد از آن پای به دوران بلوغ عاطفی گذاشتم. بلوغی که هرچند نسبی است اما شیرین است
یادش به خیر...دختر خوبی بود اما خیلی هم از نظر ظاهری با هم شباهت نداشتیم
باید دید آیا اف جان می تواند از جریانی که به نفعش به حرکت آمده می تواند درست استفاده کند و به درستی تعادل خود را بر روی این موج نگه دارد یا خیر؟!
من که بخت زیادی به پیروزی اش می بینم...

نظرات 1 + ارسال نظر
امیر دهنوی سه‌شنبه 15 تیر 1389 ساعت 02:28 http://www.linknegar.com

سلام. دوست عزیزم خوشحالم که وبلاگی پربار دارید . از طرف سایت لینک نگار دات کام مزاحمتون میشم. تو این سایت سیستمی کاملا هوشمند طراحی کردیم که با توجه به پارامترهای کاملا عادلانه که از گوگل دریافت می کند تعداد بازدید شما را دریافت کرده و در گوگل و موتورهای جستجوی دیگه مثل یاهو ثبت می کنه. بنابراین هم مطالبتان در سایت ثبت می شود و هم در گوگل ایندکس میشود و هم اینکه تو کلی وبلاگ دیگه هم به نمایش در میاد حسن این کارم اینه که بازدیدتون بیشتر می شه و می تونین سایت پربازدهی رو مدیریت کنید. شما می تونید به هنگام آپ دیت وبلاگ خود لینک مطلب جدید رو تو لینک باکس قرار بدید تا در مدت زمان کمتری مطلبتون بازدید مورد نظرشو بگیره. برای ورود به جمع ما کافیه ثبت نام کنید و کد لینک باکس رو تو قالبتون قرار بدبد و بعدش لینکهاتون رو ثبت کنید. یه خواهش دیگه داریم اونم این که برای ثبت نام از اینترنت اکسپلور استفاده نکنید و از مرور گرهای دیگه ای مثل فایر فاکس، نت اسکیپ و ... استفاده کنید تا ثبت نام دقیق انجام بشه البته این فقط یه پیشنهاده. قبل از ارسال لینک قوانین رو مطالعه بکنید و توجه داشته باشید که در صورت استفاده از یک لینک در زمان های مختلف سیستم به صورت هوشمند شما را حذف کرده و متاسفانه عضویت تان رو ملغی می کنه که این واقعا برای ما ناراحت کننده هست که دوستی مثل شما رو از دست بدیم. نکته آخر این که اگر به مشکلی برخوردین با ای دی ما تماس بگیرین تا کمکتون کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد