خسته ام...
خسته از مشکلات کوچک
آنقدر کوچکند که انگار نیستند
ولی هستند
دلم فریاد می خواهد
کاش می توانستم فریاد رس کسی باشم
دلم نوشتن می خواد
دستم به روی قلم خشک می شود
در فصل عشق،افسرده شدم
راه نجات را در خودم می جویم
در اوج شلوغی تهی ام
نمی دانم چه کنم
شاید دارم تغییر می کنم
شاید هم...
کاش افیونی می یافتم و خالی از آگاهی می شدم
یا راهی که هر چه می خواهم بفهمم
درد من در غریبی است
درد بین دو راهی بودن است
درد یک بوم و دو هوا بودن است
درد من یا بکش مرا یا فروکش
ای درد من...
وای...... البرز عالی بود...
حس الان من تو این چندوقته بود...
خیلی خیلی عالی بود....