دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

فصل بی برگی

برای من ک گــِـلم در گرمای تابستان خشک شده

پاییز یعنی فصل بی برگی

بی ثمری

و عریان می لرزم از سرمای روزگار و آدمهایش



ب راهم ادامه می دهم

مقابلم پرتگاهی است
دره ای ک پایانش را نمی بینم
با چشمان بسته سقوط می کنم
ب امید آنکه تحملم بیشتر از درد باشد

امیدی ک باورش هم سخت است

پ.ن
روز من در ماه من در سال من گذشت
بد نبود اما اصلا اونی ک میخواستم نشد...مثل همیشه!
ماهم رو ب پایانه
امیدوارم سالم هم هر چه زودتر تمام بشه
این سال نام من را داره اما باهام سر سازگاری نداره!!

حس متضاد تولد

قسمت هر آدمی از ۳۶۵ روز سال یک روز است و امروز روز من بود

روزی که برای ۲۴ امین بار از ناکجا به این دنیا زاده شدم

و امروز هم مثل اولین روز و تمامی روزهای تولدم حس خوبی نداشتم


حسی که مجبوری یه لبخند احمقانه روی لبت بزنی چون روز تولدت و اجباراً باید خوشحال باشی

ولی اونقدر سرخوش نیستم که بی بهانه بخندم

با بهانه های سست هم نمیخندم...حتی بخواهم هم با تلخی همیشگی کامم که گاه کم و زیاد می شود نمیتوانم بخندم


از جهتی مثل عده ای افسوس گذر عمر و یک سال پیرتر شدن را هم نمیخورم

عمر است دیگر می گذرد...پس چرا افسوس چیزی را بخورم که تاثیری در تغییرش ندارم؟


مجموع این تضادها می شود حس خلاء

حسی که نه با کیک تولد شیرین می شود و نه با جشن و بزن و برقص...

تنها چیزی که ته قلبم را کمی روشن می کند بودن در کنار کسانی است که دوستشان دارم


نمی دانم دردم چیست اما احساس می کنم درونم اسبی وحشی قرار دارد که بودن در دشتی آرام را به زیباترین اصطبل ترجیح می دهد

امیدوارم به زودی به جایی که متعلق به آنم بروم