بعد از ظهر دوشنبه 15 بهمن 1397 زمستون به نیمه رسیده و هوا به طرز خوشمزه ای سرده!
یاد آذر 90 در جوار رشته کوهای برفی خودم
اصلا لذت زمستون به سرد بودنشه
در اتوبان ضوب آحن که بر میگشتم مسیری طولانی را طی کرده بودم...یازده سال
هر چند به بسیاری از چیزهایی که در ابتدای مسیر فکر میکردم نرسیده ام اما گرفتن مدرکم حس لذت بخشی بود
یادمه ترم اول به انصراف فکر میکردم و تمام کردن دوره لیسانس را دور از دسترس می دیدم
مشابه همین حسو دوره ارشد داشتم
روز خوبی را شروع کرده بودم و هر چند دیر اما با آرامش همیشگی ادامه دادم و نتیجه مطلوب شد
یاد گذشته فقط در صورتی مفیده که قابل دسترسی باشه در غیر این صورت ارزش فکر کردن نداره
این آخرین بار بود که دانشگاه ام.ین می رفتم
یاد پژمان و مهدی ج و حدیث بخیر
گاهی باید نرسید و سعادت فراتر از آنچه که تصور می کنیم است...فقط باید کمی صبر کرد
نه یاری نه کاری
در بلاتکلیفی جالبی به سر می برم
تنمو خشک و حولمو باز کردم که خبر رسید به سفری دور خواهم رفت
و بازهم هل داده شدم به جلو
دم همسفرم گررررم
شب هم استخر و دورهمی با دوستان قدیم FFM و رودی که دوباره زنده شده
امروز بهترین روز سال بود...
نگاه می کنیم
فکر میکنیم
نظر میدهیم
سپس اندیشه خود را حقیقت محض می پنداریم!
همه چیز از یک نگاه آغاز می شود
و نتیجه گیری باعث می شود زندگیمان تحت تاثیر قرار گیرد
اما اگر بعد از نگاه اول بازهم نگاه کنیم
و سعی کنیم با دیدی متفاوت یافته های قبلیمان را به کل زیر سوال ببریم
آن وقت می فهمیم که برداشت اولیمان به کل غلط بوده!
و دیگر بر اساس فرض غلط تصمیم گیری نمی کنیم
برای سعادت باید شک کرد و دوباره نگاه کرد
زندگی جنگ است!
و ما ب جلو می رویم
اما جنگجوی پیروز کسی نیست ک همیشه و در همه حال رو ب جلو حرکت میکنه
گاهی باید عقب نشست
ب جای رفتن و رفتن باید صبر کرد
صبر کرد و دید گذر زمان چ تغییراتی ایجاد می کند
این روزها افسار اسب سر کش درونم را کشیده ام
ب ازای هر موی سفیدم تجربه ها دارمموهایی ک کم هم نیستن
برای همین سنت شکنی می کنم
دو تا درس کوفتی را حذف کردم...تا ترم آخر نمره بهتری بگیرم
کتاب "تاریخ مردم آمریکا" را می بینم و ذوق مرگ می شم اما خودمو کنترل می کنم...شبش PDF کاملشو پیدا کردم
و خیلی حرف هایی ک قبلن می زدم ولی حالا سکوت مصلحتی می کنم
و کارهای عجولانه ای ک دیگه نمی کنم
از بعد تنبلی هم اینجوری بهتره...کاری نمی کنی و نتیجه خوبی می بینی
پیش ب سوی روزهای کامیابی!
تابستونا عزا میگیرم که حالا هوا خوبه و با یه T شرت میشه تو خونه و خیابون بچرخی اما پاییز و زمستون همچین آزادی علمی نداری
و خلاصه غصه میخورم
ولی ٣ سالی هست که یه حساسیت ریزه میزه گرفتم که زمستونا به گرما حساسم...مخصوصا گرمای بخاری (احتمالا با قطع شدن یارانه گاز رابطه مستقیم داره!)
در شرایط جدید بیشتر اوقات با وجود سرما، بخاری اتاقم خاموشه و یا از سرما لذت می برم و یا با پوشیدن کاپشن در منزل! خودمو گرم میکنم
اما نتیجش شیرین شده و با حس کردن سرمای تا عمق استخوانهایم از این تغییر ١٨٠ درجه ای هوا لذت می برم
برای لذت بردن باید پرده ها را کنار زد و عریان حس کرد
مردمان عرض های جغرافیایی شمالی ( بیشترم اسکاندیناوی ها!) مثل آب و هوای همیشه سردشان بی روحیه هستند
چون سال ها می گذرد بی آنکه مزه شیرین تغییرات محیطی را تجربه کردن باشن
و این نعمتیه که خیلی از ما مردم ایران موقع مهاجرت و اسیر شدن چند ساله در یکی از بهشت های یخی افسوس از دست دادنش را می خوریم
کلا نافمون را با آه و ناله بریدن و بهانه های شادی را نمی خواهیم بینیم!
پس بیاییم یک بار هم شده ایرانی بازی در نیاریم و از ٤ فصلی که داریم لذت ببریم
خیلی هم نباید مطمئن باشیم این تنوع همیشگیه!
پ.ن
البته هنوز با زود تاریک شدن هوا نتونستم کنار بیام احتمالا برای رفع این کدورت هم باید یکی پیدا بشه که ارزش سپری کردن شب های بلند زمستونی را داشته باشه