بعد از ظهر دوشنبه 15 بهمن 1397 زمستون به نیمه رسیده و هوا به طرز خوشمزه ای سرده!
یاد آذر 90 در جوار رشته کوهای برفی خودم
اصلا لذت زمستون به سرد بودنشه
در اتوبان ضوب آحن که بر میگشتم مسیری طولانی را طی کرده بودم...یازده سال
هر چند به بسیاری از چیزهایی که در ابتدای مسیر فکر میکردم نرسیده ام اما گرفتن مدرکم حس لذت بخشی بود
یادمه ترم اول به انصراف فکر میکردم و تمام کردن دوره لیسانس را دور از دسترس می دیدم
مشابه همین حسو دوره ارشد داشتم
روز خوبی را شروع کرده بودم و هر چند دیر اما با آرامش همیشگی ادامه دادم و نتیجه مطلوب شد
یاد گذشته فقط در صورتی مفیده که قابل دسترسی باشه در غیر این صورت ارزش فکر کردن نداره
این آخرین بار بود که دانشگاه ام.ین می رفتم
یاد پژمان و مهدی ج و حدیث بخیر
گاهی باید نرسید و سعادت فراتر از آنچه که تصور می کنیم است...فقط باید کمی صبر کرد
نه یاری نه کاری
در بلاتکلیفی جالبی به سر می برم
تنمو خشک و حولمو باز کردم که خبر رسید به سفری دور خواهم رفت
و بازهم هل داده شدم به جلو
دم همسفرم گررررم
شب هم استخر و دورهمی با دوستان قدیم FFM و رودی که دوباره زنده شده
امروز بهترین روز سال بود...