دیروز 25 شهریور بود و اینجانب رسماً 18 ساله شدم
دیروز هم یک روز عادی مثل بیشتر روزهای زندگی ام بود و فقط پدرم لطف کرد و بردنمون خونه خواهرم و با هم دیگه خیلی خوش گذروندیم و کلیا چیز خوردم!
کلاً ایرانیها موقع خوشی فقط بلندند بخورند
راستی چقدر زود این وبلاگ یک ساله شد
ادامه مطلب ...
سلام
نمی شه تمامی ماههای سال شهریور باشه؟
چون که تمام 11 ماه دیگه سال کاشته های شهریورم را درو می کنم.
همه چیز به صورت خیلی تصادفی توی این ماه اتفاق می افته و یهو برگ جدیدی در زندگی ام ایجاد می شه
مثل تولد خودم...
مثل عشقم به آن دختر،تولد خواهر کوچکم و حتی ناگوار ترین اتفاق زندگی ام که همانا فوت مادرم هست تماماً در این ماه عزیز و عجیب بوده.
امسال هم شهریوری دیگر آمد و من در دانشگاه غیرانتفاعی در رشته
ادامه مطلب ...همیشه هر وقت یه کاری می کردم که بر خلاف هنجارهای دست و پا گیر جامعه بوده با خودم می گفتم این راه منم مثل آب می مونه،آخرش به رود می رسه مطمئن باش!
بر خلاف جریان رود راه رفتن سخته و پاهای محکم می خواد که خوب برای آدم جوونی مثل من سخته! ولی ممکن
رفتم به بابام گفتم بابا از کنکور خسته شدم.حرف دلم بود دیگه!
خسته ی درس خوندن نیستم.خسته اینم که حسم می گه آخر و عاقبت نداره و در زمینه کار و کاسبی در بهترین شرایط زندگی ام هستم!
گفتم حالا بابا نصیحت و پند و اندرزم می کنه که نه و نو و برو درس بخون
ولی بر خلاف تصورات اگر من پسری متفاوت هستم(لااقل تفاوت خواه هستم!) پدرم اگر بیشتر از من نباشد کمتر نیست و خیلی با آرامش قبول کرد و انگار او هم تحقیق کرده بوده و به نتیجه من رسیده بود
کلاً عامه مردم راهو اشتباه می رند چون اگر درست می رفتند اوضاع و احوالشون این نبود.
امسال درسمو می خونم و کنکور امتحان می دم اما هر چی قبول بشم دانشگاه نمی روم!
ببینید کی گفتمآ
اینم عکس احمد شاه مسعود است.یادمه وقتی که اسلامگراها کشتنش با این که بچه تر بودم ولی ناراحت شدم.پسر شاه باشی ولی به خاطر هدفت مبارزه کنی تا پای جان واقعاً جای تقدیر داره!
بهانه ای شد تا اولین پست با عکسم بزنم
فعلاً همینا!