دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

یلدای گرم

غروب جمعه 1 دی 1396

داخل اسنپ نشستم و نا امیدانه به استقبال بازی ای میرم که خودمو بازنده می دونستم 

یاد 9 سال پیش افتادم ... شب یلدایی که بر خلاف امسال خیلی باحال نبود و در کنار خانواده  با امید و انرژی فراوان به فکر پاس کردن ریاضی  بودم

بازهم با س

دوست دارم مدیر باشم و  در شهر کورها  اونی که کورسو می بینه پادشاهه

به پیش رفیق قدیمی که رسیدم کمی آرام شدم  

سورپرایزم هم رو شد و همگی خندیدیم به طنازی ام 

وقتی که رسیدیم و نشستیم هم هنوز هیچ دستاوردی نداشتیم 

این همه زحمت نکشیده بودم که نتیجه این بشه!

نکنه قراره سنگ رو یخ شیم؟! 

اما ناگهان ورق برگشت یخمون آب شد و اتفاقای عالی یکی پس از دیگری رخ دادن 

در اوج شادی مثل همیشه فلسفه خونم زد بالا و یک جمله اومد تو ذهنم:

بعد از 10 سال بلخره یک روز خوش کنار هم داشتیم 

 البته شب بود

مقصر بخشی از این تاخیر تنبلی و محافظه کاری خودم بود 

پاییز 89 و خرداد 90 کج راهه رفتم 

مهمونی 91 شروع بود اما اصلا خوب نبود

92 بهتر بود اما بدون هیچ دستاوردی

93 یک شکست به تمام معنا بود 

94 خیلی خوب

اما 96 حکایت پرشی رو به جلو با پس زدن تمامی حس های منفی  و جبران همه کم کاری هام  بود  

وقتی بهترین مهره ها در زمان مناسب و در جای خوب قرار می گیرند نتیجه چیزی جز موفقیت نمیشه مربی جان! حتی سلکشن موزیکت!

حالا هر چقدرم ح آیه یاس بخونه 

مربی چیزی جز این نمیخواست...بضاعت تیم ما همین بود 


پیش درآمد این شب خوش پنجشنبه 23 آذر بود که یه ظهر تا عصر سعی کردم کمک دوستان کنم

و بعد از یک سال انتظار تونستم با جعبه  جادو شعبده کنم و حسابی دلبری و خودنماییدم


خوب دورانیه آقا خووووووووووب! 


پ.ن

یکمم ناله کنم دلم وا شه!

اول مهمونی یاد پ افتادم و مهمونی که میخواستم براش بگیرم

اگر مانده بودی...

آخرشب یاد ف افتادم که هر چند سوژه کمدی نشسته ام شد اما ای کاش نگهش می داشتم و اونم مهمونی دعوتم میکرد...یا مثلا امشب بام می اومد!

البته آدم اینجور جاها نبود

هر کسی هر جایی هست شایستگیشو داره و اگر نیست لیاقتشو نداشته

نباید مهربونی و باحال بودن دوستای قدیمم به اشتباه بندازدم که همه همینقدر با جنبن

جوگیر نشو پسرم! 

چه کنم که درد تنهایی استخون سوزه

اما منم دیگه اون آدم قبل نیست که زود دل گرم شم

فعلا که یخ کردم و راضیم به وضع فعلی

بازم تئوری ثبات

حالا کی نقض میشه نمیدونم
پیش به سوی یکشنبه و سال 2018

یادش بخیر دوسال پیش تنهایی پای چنل 4 با کنسرت استیو آئوکی پارتی گرفته بودم و کلیا آرزوهای قشنگ قشنگ برا سال 2016 داشتم

هرچند خیلیاشون در حد همون آرزو موندن   اما خدا رو شکر خوب شدم

اما برای 2018 خیلی مشتاقم!

پایان تلخ

بعد از سه هفته نگرانی و بی قراری حس عجیبی دارم


آرامشی احمقانه اما شیرین!

دیالوگ ماندگار احمد (شهاب حسینی) در فیلم درباره الی:
« یه پایان تلخ بهتر از یه تلخ بی پایانه »

تکراری بودنش چیزی از زیباییش کم نمیکنه
چون همه ب دنبال جوابی برای چراهاشون می گردن 
حتی اگه اون جواب ب تلخی زهر باشه باز هم کاغذ خط خطی بهتر از برگه سفیده...

زندگی گاهی مثل فیلمی ک قبلا دیدی تکرار میشه
میتونی سکوت کنی و فقط تماشاچی باشی
اما این بی تحرکی با ذات خلاق آدمی سازگار نیست 
پس مجبوری ب سمت آنچه دوستش داری حرکت کنی
حتی اگر بدانی در کوتاه مدت بردی نصیبت نخواهد شد بازهم بهتر از سکوت و تسلیم شدن است 

شنبه 19 مهر در حالی ک نیمه تقدیر گرایم پر از نا اُمیدی بود سعی کردم آخرین کبریت امیدم را روشن کنم 
4 ساعت انتظار بی سرانجام، تلخ اما قابل تحمل بود 
ظاهری آرام اما درون طوفانی داشتم 
همه چیز را تمام شده و تلاشم را بی نتیجه می دیدم 
ک ناگهان تماس گرفت
خستگی و غیر منتظره بودن باعث شد تا جواب توپ پرش را با شمشیر بدهم  
و نتیجه عصبانیت چیزی جز پشیمانی نبود 
فرصتی ک در انتظارش بودم را هدر دادم 

برای لحظه ای فراموش کردم ک میخواستم آرامشش را باز گردانم
اوضاعم از بد هم بدتر شد و عذاب وجدان رهایم نمی کرد 
هر چقد سعی کردم غمم را فرو دهم نتوانستم و خوشبختانه بغضم شکست...
اما بعد از سیاه ترین لحظه شب سپیده صبح پدیدار شد
با صحبت های دوستانه پدرم آرامش گم کرده ام را پیدا کردم   

حالا با روحیه جدید ک بیش از قبل رنگی و بوی خودم را داشت آماده پایان بودم
تماس های بی پاسخ و آخرین اس ام اسش را پاسخ دادم


صدایش خسته و ناراحت بود اما مثل قبل خشمگین نبود 
بی خداحافظی تمامش کردیم
صحبت آخرمان بهم آرامش داد
پایان آرامی بود (البته نسبتاً آرام)
اگه قرار باشه این فیلم (شایدم سریال!) تموم بشه این پایان رو ب پایان بی معنای قبلی ترجیح میدهم 
هر چ هست نتیجه تلاشم بود و نه سکوتم 

البته هنوز پایان را باور ندارم...فعلا صبر میکنم تا گذر زمان دریای طوفانیش را آرام کند
من هنوز ب آینده امیدوارم و میخواهم ادامه دهم!! 

یاد شنبه ۲۰ مهر ۸۱ و یکشنبه ۲۰ مهر ۹۳ بخیر... 

پایان کابوس

رسید مژده که ایــام غم نخواهد مـاند
***************************

چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

ظاهرا حافظ بنده خدا هم مثل من از چند جهت تحت فشار بوده...بعد یکم که فشارا کمتر شده طبع شعرش شکوفا شده این غزلو گفته 
هشت سال از بهترین سالهای عمرم که مقطع پایان نوجوانی و آغاز جوانی بود و هرکسی از این دوران به بهترین شکل استفاده می کند مصادف شد با فاجعه ای به نام طاعون اح.م.دی ن.ژاد 
فرقی نمی کند که مسبب این ویرانی خودش بود یا عروسک گردانش، مهم من و من هایی بودیم که با تمامی تصمیمات بی خردانه لحظه ای که گرفته می شد ضربه ای عمیق می خوردیم و می سوختیم و می سوختیم... 
رای ندادم و نخواهمم داد چون هیچ کس بابت بلاهایی که به سرمان آوردند یک معذرت خواهی ساده هم نکرد 
اما شادی حق من است و تا منتخب شدن مهره بنفش را شنیدم مثل تیر از جا پریدم و تا پاسی از شب در خیابان ها به شادی پرداختم
هر چقدر هم منفی باف باشید بازهم نمی تونید از خوشحالی مردمتون دلشاد نشید...حالا اگه مثل من جو گیر هم باشید که درصد امید خونتون بیشتر هم میشه...البته  به صورت کاذب!
ما همچنان سبزیم و سبز می مانیم


 ( عکسی بدون شرح و تـَـگ
)
ادامه مطلب ...

سالی که خاطره شد

سال 89 را با امیدهای زیادی شروع کردم. صادقانه بگم که به سال 90 کمتر از 89 امید دارم چرا که مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد!

با وجود یأس عاطفی و شکست سیاسی در سال 88 اما چند عامل باعث شدند در آستانه سال 89 روحیه خوبی داشته باشم

چند روز پس از پایان نیمه اول آن سال (که دوست دارم پیشاپیش لفظ 2 سال پیش را برایش به کار ببرم، هر چند هنوز باور سرعتش برایم سخت است) موفقیتی بزرگ نصیبم شد و دوستی پس از مدتی کدورت باهام آشتی کرد. پیروزی بزرگی بود که در دل خود دوست دوست داشتنی دیگری را هم بهم نزدیک کرد ولی متاسفانه اعتماد به نفسی که از این رویداد به دست آوردم را در راهی کاملاً اشتباه به کار بردم

سعی می کنم بیشتر از این احساسی برخورد نکنم و حتی از اتفاقات بد هم درس بگیرم

ادامه مطلب ...

فصل جدید - بخش دوم

روز دوم – میتینگ ضد بحران

"خودمان بحران ایجاد می کنیم و خودمان هم بحران را از بین می بریم!"
پیرو همین اصل مهم میتینگی در 26 آبان برگزار کردیم
در اتاق فکرمان با فرزاد و محمد مثلثی ایجاد کردیم و با برنامه ریزی بسیار زیاد عید قربان را به عنوان روز مناسب انتخاب کردیم
چرا فقط رژیم اسلامی راهپیمایی فرمایشی برگزار کند و با مانور دادن روی آن سعی بر مشروعیت زایی کند؟! ما هم فرزندان همین انقلاب و پیرو همین راهیم!
در بهترین شرایط روز را در حالی آغاز کردیم که روما جان می خواست کنار بنر نایب قهرمانی ذوب آهن در جام باشگاههای آسیا عکس بگیرد و برای همین با دوربینم به یاری اش رفتم
پل فلزی بودیم که فرزاد هم به ما پیوست و اینجا بود که سه ضلع مثلث بهم پیوستند و در این جور مواقع اتفاقات خوبی می افتد 

ادامه مطلب ...