غروب جمعه 1 دی 1396
داخل اسنپ نشستم و نا امیدانه به استقبال بازی ای میرم که خودمو بازنده می دونستم
یاد 9 سال پیش افتادم ... شب یلدایی که بر خلاف امسال خیلی باحال نبود و در کنار خانواده با امید و انرژی فراوان به فکر پاس کردن ریاضی بودم
بازهم با س
دوست دارم مدیر باشم و در شهر کورها اونی که کورسو می بینه پادشاهه
به پیش رفیق قدیمی که رسیدم کمی آرام شدم
سورپرایزم هم رو شد و همگی خندیدیم به طنازی ام
وقتی که رسیدیم و نشستیم هم هنوز هیچ دستاوردی نداشتیم
این همه زحمت نکشیده بودم که نتیجه این بشه!
نکنه قراره سنگ رو یخ شیم؟!
اما ناگهان ورق برگشت یخمون آب شد و اتفاقای عالی یکی پس از دیگری رخ دادن
در اوج شادی مثل همیشه فلسفه خونم زد بالا و یک جمله اومد تو ذهنم:
بعد از 10 سال بلخره یک روز خوش کنار هم داشتیم
البته شب بود
مقصر بخشی از این تاخیر تنبلی و محافظه کاری خودم بود
پاییز 89 و خرداد 90 کج راهه رفتم
مهمونی 91 شروع بود اما اصلا خوب نبود
92 بهتر بود اما بدون هیچ دستاوردی
93 یک شکست به تمام معنا بود
94 خیلی خوب
اما 96 حکایت پرشی رو به جلو با پس زدن تمامی حس های منفی و جبران همه کم کاری هام بود
وقتی بهترین مهره ها در زمان مناسب و در جای خوب قرار می گیرند نتیجه چیزی جز موفقیت نمیشه مربی جان! حتی سلکشن موزیکت!
حالا هر چقدرم ح آیه یاس بخونه
مربی چیزی جز این نمیخواست...بضاعت تیم ما همین بود
پیش درآمد این شب خوش پنجشنبه 23 آذر بود که یه ظهر تا عصر سعی کردم کمک دوستان کنم
و بعد از یک سال انتظار تونستم با جعبه جادو شعبده کنم و حسابی دلبری و خودنماییدم
خوب دورانیه آقا خووووووووووب!
پ.ن
یکمم ناله کنم دلم وا شه!
اول مهمونی یاد پ افتادم و مهمونی که میخواستم براش بگیرم
اگر مانده بودی...
آخرشب یاد ف افتادم که هر چند سوژه کمدی نشسته ام شد اما ای کاش نگهش می داشتم و اونم مهمونی دعوتم میکرد...یا مثلا امشب بام می اومد!
البته آدم اینجور جاها نبود
هر کسی هر جایی هست شایستگیشو داره و اگر نیست لیاقتشو نداشته
نباید مهربونی و باحال بودن دوستای قدیمم به اشتباه بندازدم که همه همینقدر با جنبن
جوگیر نشو پسرم!
چه کنم که درد تنهایی استخون سوزه
اما منم دیگه اون آدم قبل نیست که زود دل گرم شم
فعلا که یخ کردم و راضیم به وضع فعلی
بازم تئوری ثبات
حالا کی نقض میشه نمیدونم
پیش به سوی یکشنبه و سال 2018
یادش بخیر دوسال پیش تنهایی پای چنل 4 با کنسرت استیو آئوکی پارتی گرفته بودم و کلیا آرزوهای قشنگ قشنگ برا سال 2016 داشتم
هرچند خیلیاشون در حد همون آرزو موندن اما خدا رو شکر خوب شدم
اما برای 2018 خیلی مشتاقم!
بعد از سه هفته نگرانی و بی قراری حس عجیبی دارم
سال 89 را با امیدهای زیادی شروع کردم. صادقانه بگم که به سال 90 کمتر از 89 امید دارم چرا که مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد! با وجود یأس عاطفی و شکست سیاسی در سال 88 اما چند عامل باعث شدند در آستانه سال 89 روحیه خوبی داشته باشم چند روز پس از پایان نیمه اول آن سال (که دوست دارم پیشاپیش لفظ 2 سال پیش را برایش به کار ببرم، هر چند هنوز باور سرعتش برایم سخت است) موفقیتی بزرگ نصیبم شد و دوستی پس از مدتی کدورت باهام آشتی کرد. پیروزی بزرگی بود که در دل خود دوست دوست داشتنی دیگری را هم بهم نزدیک کرد ولی متاسفانه اعتماد به نفسی که از این رویداد به دست آوردم را در راهی کاملاً اشتباه به کار بردم سعی می کنم بیشتر از این احساسی برخورد نکنم و حتی از اتفاقات بد هم درس بگیرم
روز دوم – میتینگ ضد بحران
"خودمان بحران ایجاد می کنیم و خودمان هم بحران را از بین می بریم!"
پیرو همین اصل مهم میتینگی در 26 آبان برگزار کردیم
در اتاق فکرمان با فرزاد و محمد مثلثی ایجاد کردیم و با برنامه ریزی بسیار زیاد عید قربان را به عنوان روز مناسب انتخاب کردیم
چرا فقط رژیم اسلامی راهپیمایی فرمایشی برگزار کند و با مانور دادن روی آن سعی بر مشروعیت زایی کند؟! ما هم فرزندان همین انقلاب و پیرو همین راهیم!
در بهترین شرایط روز را در حالی آغاز کردیم که روما جان می خواست کنار بنر نایب قهرمانی ذوب آهن در جام باشگاههای آسیا عکس بگیرد و برای همین با دوربینم به یاری اش رفتم
پل فلزی بودیم که فرزاد هم به ما پیوست و اینجا بود که سه ضلع مثلث بهم پیوستند و در این جور مواقع اتفاقات خوبی می افتد