دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

تا بهار

خزان تا بهار

فاصله بسیار


چشمهای گریان

رقص در میدان


ناله های بیمار

دیدار پشت دیدار


سرمای تابستان

گرمای زمستان


عشق به کنار

دوستی پایدار


این درس گران

همیشه بدان


تفسیر هایکوهای اَلبی داموسی که بالا سرودم  اینه که بازم جادو  شد و منظره ای که خاطرشو نوشته بودم دوباره از جلوی چشام عبور کرد
هوا تاریکتر و بازم سرد اما دلم گرم بود

از خودم پرسیدم این استرس کم طبیعیه؟!

نگران بودم چرا استرس ندارم! 

این راهیه که باید برم حتی اگه نتیجش بد بشه 


کمی انتظار و سوز و سرمای بسیار

بلخره وصال

برای اولین بار بدون هیچ واسطه ای

رویایی که یه سال پیش داشتم حالا واقعی شد 

خوشبختانه دستام و دلم زود گرم شدن و روی صندلی های نرم لم دادم و حسابی غرق شدم

هر از گاهی به خودم می اومدم و دقیق تر فیس تو فیس می دیدمش

خوجل بید! 

خودمم تر و تمیز و شیک و پیک بودم 


یه دست به لپ تاپ هات اسپات شده و یه دست به کیک و کاپوچینو شیر نتیجش بد نشد  و حتی میشه گفت بهتر از قبل بودم و کمتر پخش و پلا حرف زدم و آخرشم یه جمع بندی کردیم

یکم اصول حساب و کتاب تو رابطه یادش دادم هر چند آخرشب ثابت کرد پی حرف نمره!

ببین کارادو!!

عجیب مرام کشم کرده و بازم میکنه 

موقع برگشتن لا به لای حرفای جسته گریخته ای که از سر شب می زدیم کار عجیبی کردم

اعتراف تلخ!  

وقتی یه آدم غیرفضول توجهش بهم جلب شده و با مهربونی میخواد دربارم بدونه پیشش احساس راحتی میکنم
آقای بازیگر نقاب بچه مثبت خانواده فرهنگی رو میزنه کنار و میگه ببین من یه آدم معمولیم و حتی کمتر 

با لبخندی که بی پاسخ نماند

و البته تعجب
چه میشه کرد زندگی همینه

بذار اگه علاقه ای داره شکل میگیره از روی واقعیت باشه 


نه تنها مغرور نیستی که نازپرورده هم نیستی و همدردی
و هر دو فکر فرار

امیدوارم  جادویی ترین پست این وبلاگ رو به رفتنمون اختصاص بدم
مثل امشب که بهترین ملاقات بود 

راستش اصلا انتظارشو نداشتم بعد از مدتها دوباره به وجد بیام اما اومدم

حرکت آروم و پیوسته ای که بهتر از تمام دابل قرارهای سال ها پیش بود 

درد و بلاتم بخوره تو سر اون پ نحس نکبت که امشبم جلو چشم بود
جایی که بهش تعلق داره
سطل آشغال! 



پ.ن

والا آقا دروغ چرا تا قبر آ...آ...آ...

یادم رفت از خزان بگم!

این چند وقته با و بی دلیل یاد پ... می افتم 

سندرم تجدید خاطراتم که بعد ف... هم عود کرده بود اما درستش کرده بودم دوباره تو تشخیص دوست و دشمن دچار مشکل شده! 

رخنه ای که منتظرش بودم رخ داده و شرایط برای نفوذ نرم فراهمه

اما برای چی؟ برای کی؟

جنگیدن برای هیچی؟! 

کسی که حتی حاضر نشد روز تولدم بیاد ببیندم ارزش حضور در افکارمم نداره...به هیچ وجه! 

دم گل همیشه بهاری گرم که در سردترین فصل سال همدمم بود 

کیس برای ماجراجویی های خیلی باحال تر زیاده حیف از اتلاف انرژی

و مهمتر احساساتم 

الان چند خط نوشتم آرومتر شدم

امیدوارم آرومم بمونم 

و یادم نره اتفاقا و آدمای این روزا آرزوهای دیروزم بودن

پس به جای حسرت آرزوهای تخیلی!   بهتره کیف داشته هامو ببرم 

یلدای گرم

غروب جمعه 1 دی 1396

داخل اسنپ نشستم و نا امیدانه به استقبال بازی ای میرم که خودمو بازنده می دونستم 

یاد 9 سال پیش افتادم ... شب یلدایی که بر خلاف امسال خیلی باحال نبود و در کنار خانواده  با امید و انرژی فراوان به فکر پاس کردن ریاضی  بودم

بازهم با س

دوست دارم مدیر باشم و  در شهر کورها  اونی که کورسو می بینه پادشاهه

به پیش رفیق قدیمی که رسیدم کمی آرام شدم  

سورپرایزم هم رو شد و همگی خندیدیم به طنازی ام 

وقتی که رسیدیم و نشستیم هم هنوز هیچ دستاوردی نداشتیم 

این همه زحمت نکشیده بودم که نتیجه این بشه!

نکنه قراره سنگ رو یخ شیم؟! 

اما ناگهان ورق برگشت یخمون آب شد و اتفاقای عالی یکی پس از دیگری رخ دادن 

در اوج شادی مثل همیشه فلسفه خونم زد بالا و یک جمله اومد تو ذهنم:

بعد از 10 سال بلخره یک روز خوش کنار هم داشتیم 

 البته شب بود

مقصر بخشی از این تاخیر تنبلی و محافظه کاری خودم بود 

پاییز 89 و خرداد 90 کج راهه رفتم 

مهمونی 91 شروع بود اما اصلا خوب نبود

92 بهتر بود اما بدون هیچ دستاوردی

93 یک شکست به تمام معنا بود 

94 خیلی خوب

اما 96 حکایت پرشی رو به جلو با پس زدن تمامی حس های منفی  و جبران همه کم کاری هام  بود  

وقتی بهترین مهره ها در زمان مناسب و در جای خوب قرار می گیرند نتیجه چیزی جز موفقیت نمیشه مربی جان! حتی سلکشن موزیکت!

حالا هر چقدرم ح آیه یاس بخونه 

مربی چیزی جز این نمیخواست...بضاعت تیم ما همین بود 


پیش درآمد این شب خوش پنجشنبه 23 آذر بود که یه ظهر تا عصر سعی کردم کمک دوستان کنم

و بعد از یک سال انتظار تونستم با جعبه  جادو شعبده کنم و حسابی دلبری و خودنماییدم


خوب دورانیه آقا خووووووووووب! 


پ.ن

یکمم ناله کنم دلم وا شه!

اول مهمونی یاد پ افتادم و مهمونی که میخواستم براش بگیرم

اگر مانده بودی...

آخرشب یاد ف افتادم که هر چند سوژه کمدی نشسته ام شد اما ای کاش نگهش می داشتم و اونم مهمونی دعوتم میکرد...یا مثلا امشب بام می اومد!

البته آدم اینجور جاها نبود

هر کسی هر جایی هست شایستگیشو داره و اگر نیست لیاقتشو نداشته

نباید مهربونی و باحال بودن دوستای قدیمم به اشتباه بندازدم که همه همینقدر با جنبن

جوگیر نشو پسرم! 

چه کنم که درد تنهایی استخون سوزه

اما منم دیگه اون آدم قبل نیست که زود دل گرم شم

فعلا که یخ کردم و راضیم به وضع فعلی

بازم تئوری ثبات

حالا کی نقض میشه نمیدونم
پیش به سوی یکشنبه و سال 2018

یادش بخیر دوسال پیش تنهایی پای چنل 4 با کنسرت استیو آئوکی پارتی گرفته بودم و کلیا آرزوهای قشنگ قشنگ برا سال 2016 داشتم

هرچند خیلیاشون در حد همون آرزو موندن   اما خدا رو شکر خوب شدم

اما برای 2018 خیلی مشتاقم!

عقب نشینی

زندگی جنگ است!

و ما ب جلو می رویم 

اما جنگجوی پیروز کسی نیست ک همیشه و در همه حال رو ب جلو حرکت میکنه 
گاهی باید عقب نشست 
ب جای رفتن و رفتن باید صبر کرد
صبر کرد و دید گذر زمان چ تغییراتی ایجاد می کند 




این روزها افسار اسب سر کش درونم را کشیده ام

ب ازای هر موی سفیدم تجربه ها دارم

موهایی ک کم هم نیستن 

برای همین سنت شکنی می کنم
دو تا درس کوفتی را حذف کردم...تا ترم آخر نمره بهتری بگیرم 
کتاب "تاریخ مردم آمریکا" را می بینم و ذوق مرگ می شم اما خودمو کنترل می کنم...شبش PDF کاملشو پیدا کردم 
و خیلی حرف هایی ک قبلن می زدم ولی حالا سکوت مصلحتی می کنم 
و کارهای عجولانه ای ک دیگه نمی کنم 
از بعد تنبلی هم اینجوری بهتره...کاری نمی کنی و نتیجه خوبی می بینی  

پیش ب سوی روزهای کامیابی!

حدیث پر کشیدن

بعد از ظهر یکی از روزهای اولین ماه پاییز خسته و بی حال ظاهرا مشغول گوش دادن به حرف های استادم اما در عمل جذابیت در حرف هایش نمی بینم 

با بی حوصلگی انتظار چیزی را میکشم که دقیق نمی دانم چیست 

موبایل ساکتم به آرامی می لرزد

درگذشت دوست و همکلاسی سابقمان را به اطلاع میرساند

مثل همیشه اولین واکنشم نسبت به یک خبر بد انکار است 

یک بار دیگر اس ام اس را می خوانم 

درگذشت دوست و همکلاسی...


متاسفانه فرستنده پیام آنقدر قابل اعتماد است که نمیشود حرفش را به حساب شوخی یا اشتباه گذاشت 

چند بار دیگر پیام را میخوانم و به یاد ۵ سال پیش می افتم که اولین بار با جمع جدیدی آشنا شدم که با خیلی از آنها در ادامه دوستان خوبم شدیم 

یکی از آنها حدیث بود

آنقدر به هم نزدیک نبودیم که دوست صمیمی باشیم اما خاطرات زیادی از هم داشتیم... از واحدهایی که پاس کردیم و پروژه های کاری که باهم انجام دادیم 

بعد از امتحان آمار عابر بانکت را گم کرده بودی و گفتم چیز مهمی نیست...اما وقتی گفتی رمزش هم کنارش بود بیشتر از خودت نگران شدم!

از SPSS ای که SPS تلفظ میکردی و حرصم می دادی (لابد فکر میکردی به خاطر لهجم یه اس زیادی میگم!)

کل کل های همیشگیت با عاطفه که حالا عذاب وجدانش براش مونده 

پرسشنامه هایی که با دوست صمیمی ات ژاله پر میکردی و آخر شب برایم آوردی و چقدر آن شب نگرانتان شدم تا به خوابگاه برسید 

 روزهایی که چهار نفری دیتا وارد می کردیم و در غیاب دکتر با دوست جانت سوال پیچم می کردین و در آخر می گفتی چقدر زرنگی که هم کار میکنی هم جواب سوالای ما را می دی 

اما در درس از من زرنگتر بودی  

و افسوس که امروز آن همه امید شاگرد درس خون کلاسمان به زیر خروارها خاک رفته و گل آرزوهایت پر پر شده 

فقط میتونم بگم یادت بخیر و شیرینی خاطراتی تا ابد در یاد دوستان و همکلاسی هایت خواهد ماند

یاد و خاطره غنچه های نــَشکفته ورودی ۸۷ حدیث و پژمان عزیز بخیر و امیدوارم دیگر گلی جوانه نزده پژمرده نشود

امیدی که امیدوارم به واقعیت بپیوندد...


دانشجوی تلخ کام

دوم مهر پنج سال پیش برای اولین بار روی صندلی دانشجویی نشستم (دایی کوچولو دانشجو می شود!) و به یاد خاطره آن روز شیرین ششمین سال دانشجویی را هم دوم مهر امسال آغاز کردم!

سال های دانشجوییم طلایی نبود اما ته مزه ای شیرین داشت و نمره قبولی می گیرد

امروز در حالی همچنان دانشجوم که یک مقطع از آن روزگار بزرگتر شده ام بی آن که درست و حسابی جوانی کرده باشم!

دوره دبیرستان روزگار شیرین شوخی های پسرانه و دوستی هایی بود که تا به امروز هم پا برجاست

با امیدهای بسیار دانشجو شذم تا علاوه بر کسب علم، تجارب جدیدی از دوستی و روابط انسانی هم کسب کنم

اما به هزار یک علت از جمله جو دانشگاه و دولت کودتا و جامعه بسته و حتی دید سنتی غالب بر افکار خودمان نتواستیم از فرصت ها استفاده درست کرده و انرژی جوانی خود را تخلیه کنیم

دوس ندارم آیه یأس بخوانم اما مختصر بگویم در طول ۴ سال دوره لیسانس سالیانه کمتر از ١ اردو رفتیم و این در حالیست که از نظر علمی، فرهنگی، تفریحی حق ما بیش از این بود

مزه همان ۳-۲ اردو کوتاه یک روزه ای که رفتیم هنوز زیر دندانمان هست


(فقط خدا میدونه چند بار مثل این خواهر محترم با چشم بسته به درس گوش دادم! )


عاشق شدنمان هم همانند اردو رفتنمان ظاهری زیبا با باطنی پوچ داشت و با دلی شکسته و چشمانی نمناک به وصال نرسیدیم

ما را به شکل آدم آهنی هایی در آوردند که فقط برای درس خواندن آفریده شده ایم تا طوطی وار حرف های تکراری گذشتگان را تکرار کنیم

از ترس شکست از جسارت تجربه فرصت های جدید دورمان میکنند و نگذاشتن پریدن را تجربه کنیم

اما متاسفانه روح آزاد آدمی تنگی قفس را بر نمی تابد و با کوبیدن های مکرر خود به قفس نه تنها آزاد نشده بلکه جسمش زخمی و روحش آزرده می شود

با تمام علاقه ام به دانایی اما عمیقا اعتقاد دارم نظام آموزشی ایران بیمار تر از آن است که جوابگوی کنجکاوی های جوان های سرکشی چون من باشد و بسیار کم فرصت ابراز وجود به فرد می دهد و به همین خاطر است که بیشترمان به رشته تحصیلی مان علاقه نداریم. اصلا نمی دانیم علاقه چیست و به چه چیزی علاقه داریم و همه این مشکلات به خاطر عدم ابراز استعداد ها و علاقه مندی هایمان است

اما راه عوض کردن هر چیزی در خود آن است و یکی از امید هایم این است که با تحمل سختی راه می توانم تغییرات مورد نظرم را اعمال کنم تا آیندگان راحت تر علم آموزی کنند

یاد سه شنبه ٢ مهر ٨٧ و سه شنبه ٢ مهر ٩٢ بخیر...