مدتهاست میخوام چیزی بنویسم اما تو ذهنم اونقدر فکرای جور واجور گره خورده که نوشته ای ازش در نمیاد.
مهر ۹۸ شیرین تمام شد. برای مدتی در رویای برادرم شریک شدم و از خیال وصال آرزوی مشترکمون لذت می بردم. گاهی از زود رسیدن به هدف می ترسیدم و نگران بودم که مبادا آماده نباشم. خبر خوش دیگری آمد و به رسیدن نزدیکتر شدیم اما هنوز نگران چیزی بودم.
یه شب به بابام گفتم انقدر هر چی خواستیم بش نرسیدیم که باورش برام سخته اینبار قراره بشه :(
پشت این حس آزار دهنده شواهدی بود که نشان می داد یک جای کار شدید می لنگه!
و بالاخره از ۴ ماه انتظار شب ۲۱ بهمن حقیقت مشخص شد و فهمیدم که تجربه ام از اتفاقای تلخ گذشته اشتباه نمی کرد. ای کاش در آن شب مرداد که دلمو شکسته بود آدم حسابم میکرد و قبل از انجام هر کاری میگفت که براش آمار در بیارم. مثل چند وقت قبل که برخلاف میلش حرفم را قبول کرد و آن قرعه پوچ را بردیم.
همانطور که هیچ وقت همه چیزهای خوب باهم اتفاق نمی افتند اتفاقای بد هم باهم نمیان و الان هم در اوج بلاتکلیفی و بحران جهانی اوضاع درونیم خیلی خوبه.
قبل از آن شب تلخ همو گرفتم و با اینکه مدیریتش کرده بودم ولی آنقدر اعتماد به نفسم کم شده بود که تلاش هایم را بی فایده و شکست را غیر قابل اجتناب می دیدم. کشف کردم که اوضاع پایین و بالا به خاطر استرس است و کمترش کردم.
دوشنبه ۲۸ بهمن در حالی که گنبز کرده بودم به شکل ناباورانه ای پیروز شدم!
هیچ مرگیم نبود و مدتها بود به جای واقعیت چیزی که تصور میکردم را می دیدم. خوشحال مثل فنر از جا در رفته به راه رفتن در مسیر سرازیری پرداختم و خدا را بابت لطفی که در حقم کرده بود شکر کردم. طوفان آن روز گرد و غبار را از جسم و روحم کنار زد و به خودم قول دادم که دیگه آیینه دلم را کدر نکنم.بار دیگر زمانی برای سکوت از راه رسید
فرصتی طلایی برای دوباره شناختن خود
لذت بردن از آرامش نهفته در تکرار زندگی ک زمانی تصور می کردم روزمرگیه
جمع کردن انرژی
شناختن بهتر دوستام و شادی بودن در کنار هم (حالا ن ب شدت نباشی دوستام هستن په کون لقت!!)
مثل چهارشنبه 28 آبان ک بعد از مدتهای دوستامو دیدم و گل گفتیم و شنیدیم
فهمیدم گاه باید از پارو زدن بی نتیجه دست بکشم و هیچ کاری نکنم
فقط بادبانها را باز کنم و منتظر آینده بشینم
حتما روزی بادی خواهد وزید و قایق و قایقران را ب حرکت می اندازه
فعلا قایقران سکوت میکنه و ب صدای دریا گوش میده...
غروب جمعه همیشه دلگیره
مخصوصا اگه چاشنی پاییز هم بهش اضافه شده باشه!
امسال هوا زودتر از همیشه سرد شد
حتی فرصت نکردم غافلگیر بشم
فقط تحمل کردم...بی سر و صدا تسلیم شدم
و سرما با بی رحمی خلع سلاحم کرد
ب آفتاب طلایی غروب پاییز روی دیوار سرد و بی روح نگاه میکنم
هر چ تلاش می کند نفسش گرم نمی شود
درست مثل کور سو امیدی ک در این روزگار سیاه و تلخ دارم
با جسم و روحی زخمی صبر میکنم
تحمل ندارم اما مجبورم یک ماه سکوت کنم
امیدوارم آذر شیرینی در انتظارم باش تا تلخی مهر و سکوت آبان را هضم کنم
گاهی سکوت تلخ ترین کاره
و مجبوری داروی چون زهر را سر بکشی...شوکران حقیقت جان سوزه اما ته مزه ای شیرین داره
ن فقط روحم ک زخمم هم ب امید روز وصال دارد التیام می بخشد
و همه اینها تلاشی برای ثابت کردن نتیجه دار بودن خواستمه
ک این امید واهی نیس
مثل راه رفتن در تاریکی مطلق...
مهر با بی مهری هر چه تمام تر گذشت
آبان را با امید آبادانی آغاز می کنم
بذر نهال باهم بودنمان در بهار کاشته شد
با گرمای تابستان جوانه زد و شاخ و برگ گستراند
و با وزیدن نخستین باد پاییزی عطر شوم جدایی ب مشامم خورد
بار دگر جدایی ارمغان مهر شد...
گاه نمی دانی و نمی توانی
گاه می دانی و بازهم نمی توانی!
خیلی مواقع نمیشه جلوی اتفاق افتادن پدیده ای را گرفت
حادثه باید اتفاق بیفته
و تو خواسته یا ناخواسته عامل آن می شوی
و از اینجا به بعد نقشت آغاز می شود
نقشی که در چهارچوب سرنوشته اما می توانی به سبک مورد علاقت بازی کنی
حتی میتونی قوائد بازی رو به نفع خودت عوض کنی و بازی که همه میگن میبازی رو ببری
تو برنده ای...اگر شکست را باور نداشته و به موفقیت ایمان داشته باشی
بعد از ایمان تلاش بی وقفه باید کرد
بدانی کی و چگونه از فرصت ها استفاده کنی
و حتی گاهی سکوت کنی...اما نه همیشه!
خسته شدم از سال ها سکوت
عقب نشینی بعد از اولین شکست
از تردید...نا اُمیدی...آرزوهای بر باد رفته...رویاهای کابوس شده
ادامه دادن با تمام سختی هایش برایم شیرین تر از فراموش کردن و پریدن به شاخه ای جدیده
این بار میخوام بجنگم...و هرگز تسلیم نشم
ادامه ای از اینجا تا فراتر از پیروزی...نقطه ای نا معلوم...حرکتی بدون توقف!
از دره سقوط فقط با یک ریسمان امید خودم را نگه داشته ام
( یکی از کارای نیک آهنگ کوثر ک خیلی ب دلم نشست...ب سبک خودم ویرایشش کردم)
به همین زودی یک ماه از سال 93 هم گذشت
سالی ک دیگه نو نیست...آخرین تبریک سال نو را پنجشنبه 4 اردیبهشت از N دریافت کردم!
ب سرعت یک چشم بهم زدن گذشت
هر چند جمله خیلی کلیشه ای ولی چ می شه کرد...واقعیته دیگه
از واقعیتم نمیشه فرار کرد
هستند کسانی ک واقعیت را اونطور ک دوست دارند تفسیر می کنند و حتی تغییرش میدن
ولی من از این جنس افراد نیستم
جبرگرایی هستم ک سعی میکنم ایده آل گرا عمل کنم...ولی بیشتر ب افکار بسنده میکنم
و تضاد پندار و واقعیت ها همیشه آزارم میده
از همین چند خط پیداست ک اتفاقای پیچیده ای رو پشت سر می گذارم
اما تفسیر را موکول میکنم ب زمانی ک دفتر این ماه بسته شده باشه
فروردینی ک گذشت ماه خوبی بود
آرامش
دوری از دنیای مجازی
دید و بازدیدهای فامیلی
گاه دکمه ایده آل گراییم رو خاموش میکنم و از حداقل خوشی های اطرافم لذت می برم
اما غیر قابل انکاره ک با وجود تمامی خطرها، پرنده برای پرواز آفریده شده
فروردین ماه آرامش بود
آرامش قبل از طوفان
الان در قلب طوفانم...با این ک سخت می گذره و روابطم گره خورده ولی حس خوبی دارم
حس ناب تصمیم گیری بین یک دنیا جبر
دیر یا زود ب چیزهایی ک میخوام می رسم
ولی شیرین تر از وصال...خود سفر است
پ.ن
پست جدید برا وبلاگمون می نویسیم اولش با ناله نفرین شروع میشه آخرش با امید تموم میشه...خدایا این دل خوشیو ازمون نگیر