بار دیگر زمانی برای سکوت از راه رسید
فرصتی طلایی برای دوباره شناختن خود
لذت بردن از آرامش نهفته در تکرار زندگی ک زمانی تصور می کردم روزمرگیه
جمع کردن انرژی
شناختن بهتر دوستام و شادی بودن در کنار هم (حالا ن ب شدت نباشی دوستام هستن په کون لقت!!)
مثل چهارشنبه 28 آبان ک بعد از مدتهای دوستامو دیدم و گل گفتیم و شنیدیم
فهمیدم گاه باید از پارو زدن بی نتیجه دست بکشم و هیچ کاری نکنم
فقط بادبانها را باز کنم و منتظر آینده بشینم
حتما روزی بادی خواهد وزید و قایق و قایقران را ب حرکت می اندازه
فعلا قایقران سکوت میکنه و ب صدای دریا گوش میده...
غروب جمعه همیشه دلگیره
مخصوصا اگه چاشنی پاییز هم بهش اضافه شده باشه!
امسال هوا زودتر از همیشه سرد شد
حتی فرصت نکردم غافلگیر بشم
فقط تحمل کردم...بی سر و صدا تسلیم شدم
و سرما با بی رحمی خلع سلاحم کرد
ب آفتاب طلایی غروب پاییز روی دیوار سرد و بی روح نگاه میکنم
هر چ تلاش می کند نفسش گرم نمی شود
درست مثل کور سو امیدی ک در این روزگار سیاه و تلخ دارم
با جسم و روحی زخمی صبر میکنم
تحمل ندارم اما مجبورم یک ماه سکوت کنم
امیدوارم آذر شیرینی در انتظارم باش تا تلخی مهر و سکوت آبان را هضم کنم
گاهی سکوت تلخ ترین کاره
و مجبوری داروی چون زهر را سر بکشی...شوکران حقیقت جان سوزه اما ته مزه ای شیرین داره
ن فقط روحم ک زخمم هم ب امید روز وصال دارد التیام می بخشد
و همه اینها تلاشی برای ثابت کردن نتیجه دار بودن خواستمه
ک این امید واهی نیس
مثل راه رفتن در تاریکی مطلق...
مهر با بی مهری هر چه تمام تر گذشت
آبان را با امید آبادانی آغاز می کنم
بذر نهال باهم بودنمان در بهار کاشته شد
با گرمای تابستان جوانه زد و شاخ و برگ گستراند
و با وزیدن نخستین باد پاییزی عطر شوم جدایی ب مشامم خورد
بار دگر جدایی ارمغان مهر شد...
گاه نمی دانی و نمی توانی
گاه می دانی و بازهم نمی توانی!
خیلی مواقع نمیشه جلوی اتفاق افتادن پدیده ای را گرفت
حادثه باید اتفاق بیفته
و تو خواسته یا ناخواسته عامل آن می شوی
و از اینجا به بعد نقشت آغاز می شود
نقشی که در چهارچوب سرنوشته اما می توانی به سبک مورد علاقت بازی کنی
حتی میتونی قوائد بازی رو به نفع خودت عوض کنی و بازی که همه میگن میبازی رو ببری
تو برنده ای...اگر شکست را باور نداشته و به موفقیت ایمان داشته باشی
بعد از ایمان تلاش بی وقفه باید کرد
بدانی کی و چگونه از فرصت ها استفاده کنی
و حتی گاهی سکوت کنی...اما نه همیشه!
خسته شدم از سال ها سکوت
عقب نشینی بعد از اولین شکست
از تردید...نا اُمیدی...آرزوهای بر باد رفته...رویاهای کابوس شده
ادامه دادن با تمام سختی هایش برایم شیرین تر از فراموش کردن و پریدن به شاخه ای جدیده
این بار میخوام بجنگم...و هرگز تسلیم نشم
ادامه ای از اینجا تا فراتر از پیروزی...نقطه ای نا معلوم...حرکتی بدون توقف!
از دره سقوط فقط با یک ریسمان امید خودم را نگه داشته ام
( یکی از کارای نیک آهنگ کوثر ک خیلی ب دلم نشست...ب سبک خودم ویرایشش کردم)
بعد از سه هفته نگرانی و بی قراری حس عجیبی دارم
برای من ک گــِـلم در گرمای تابستان خشک شده
پاییز یعنی فصل بی برگی
بی ثمری
و عریان می لرزم از سرمای روزگار و آدمهایش
ب راهم ادامه می دهم
مقابلم پرتگاهی است
دره ای ک پایانش را نمی بینم
با چشمان بسته سقوط می کنم
ب امید آنکه تحملم بیشتر از درد باشد
امیدی ک باورش هم سخت است
پ.ن
روز من در ماه من در سال من گذشت
بد نبود اما اصلا اونی ک میخواستم نشد...مثل همیشه!
ماهم رو ب پایانه
امیدوارم سالم هم هر چه زودتر تمام بشه
این سال نام من را داره اما باهام سر سازگاری نداره!!