روی موفقیت اردوی بیرون شهر خیلی حساب باز کرده بودم ولی نداشتن طرح مشخص از جانب خودم و برگزار کننده اردو باعث شد کلی و جزئی طرح شکست بخورد.
البته موجود مثبت اندیشی هستم و حتی آن را هم به فال نیک گرفتم ولی هیچ دستاوردی نداشت و حتی باعث دلسردیم هم شد!
اما این بار باید آن چک وصول نشده را پاس می کردم
بالاخره طوفان بهاری که انتظارش را داشتم به وقوع پیوست و سعی کردم چون ناخدایی باتجربه کشتی ام را به سلامت به مقصد برسانم
سه هفته از شروع تا پایان یه دوره پر از رویدادهای مختلف به طول کشید و حالا در آرامش دوست داشتنی پس از طوفان به سر می برم
روزهایی که گذشت به سه هفته مجزا از هم تبدیل کردم تا در تاریخ ثبت شود!
هفته اول – آرامش قبل از طوفان
بعد از ظهر شنبه 24 اردیبهشت برای اولین بار وارد مغازه محمد شدم و قرار بود طرح طرح نمایشگاه اعتیاد به صورت کلی گفته بشه تا بالاخره این نمایشگاه عملی بشه
به جز صاحب مغازه و خودم حسام و دوستش یوسف هم بودند و از بروبچ دانشگاه خواهران دوقلو و مامان مینا! هم حضور داشتند
پرده اول - داخل یک کلاس
استاد: این سوال را بنویسید توی امتحان می آد.
پسر: چه باحاله این استاده.... مثل دوره دبستان داره سوالای امتحانو می گه
هـِـر.....هـِـر.....هـِـر
استاد: اینجا را هم خط بکشید این سوال هم توی امتحان می آد.
پسر: تا حالا شونصد تا سوال گفته...فکر کنم امتحانش 50 تا سوال داره!
هـِـر.....هـِـر.....هـِـر
و استاد بازهم سوال می گوید
پسر رو به سایر اراذل کلاس: بابا این 10 تا سوال بیشتر نمی ده...ملتو سر کار گذاشته!
هـِـر.....هـِـر.....هـِـر
پرده دوم - سر جلسه امتحان
برگه های امتحان توضیح می شود و پسرک قصه ما از هجم زیاد برگه ها تعجب می کند.
استاد چرا اینقدر کاغذ چرک نویس دادید؟
استاد: چرک نویس نیست...سواله
پسرک برگه را نگاه می کند....40 سوال تستی و 12 سوال تشریحی که هر کدام 4 بخش و نصف صفحه جواب دارند دیده می شود، عرق سرد روی پیشانیش نقش می بندد.
پسر: استاد چرا اینقدر سوالا زیاده؟
استاد: من که قبلش سوالا را بهتون گفته بودم
هـِـر.....هـِـر.....هـِـر