-
زندگی بعدی
دوشنبه 20 خرداد 1392 02:09
در زندگی بعدی من میخواهم در جهت معکوس زندگی کنم ! با مردن شروع میکنی و میبینی که همه چیز خیلی عجیب است... سپس بیدار میشوی و میبینی که در خانه سالمندان هستی! و هر روز که میگذرد حالت بهتر میشود...! بعد از مدتی چون خیلی سالم و سرحال میشوی از آنجا اخراجت میکنند! بعد از آن میروی و حقوق بازنشستگیات را میگیری و وقتی کارت را...
-
تغییرات آسمانی
سهشنبه 14 خرداد 1392 00:27
هر چند از موضع گیری های نه چندان قاطع اوباما خوشم نمیاد ولی دلیل نمیشه از شعار انتخاباتیشو دوست نداشته باشم! Change we can believe in الان بلاگ اسکای داره آماده میشه تا ساعاتی دیگه بره زیر تیغ جراحی تغییر و من بی صبرانه بعد از یک سال انتظار وبلکه بیشتر منتظرم ببینم این رفیق قدیمی قراره چه شکلی بشه سعی کردم در طول...
-
اردیبهشت بهشتی
سهشنبه 24 اردیبهشت 1392 03:13
باران بهاری امسال تا دلتان بخواهد سیاهی های قلبم را شست و رفت و برد ناکجا آباد بعد از اسفند و فروردین بسیار گرم، تصورم از بهار روزهای گرم و به شدت اعصاب خورد کن بود ولی در کمال ناباوری! اردیبهشتی فراموش نشدنی با بارش بسیار و هوایی که بوی بهشت داشت راه رسید فهمیدم که بر خلاف طبیعت سردم با هوای بسیار گرم سازگار نیستم و...
-
بی وفایی
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 17:41
بــی وفــایــی کــن وفــایــت میــکنند ******* بــا وفــا باشی خیانت میکنند مهربانی گر چه آیـین خوشیسـت ******* مهــربان باشی رهــایــت میکنند پ.ن این یادداشت صرفا برای ثبت این دو بیتی خوشگل و بیشتر آپدیت کردن بود...خوشبختانه دیگه دلی برام نمونده که کسی بخواد باهاش بازی کنه
-
حقیقت همیشه تلخ
شنبه 7 اردیبهشت 1392 20:12
«من دغدغه دارم که این روزها در سرزمینی زندگی میکنم که در آن دویدن سهم کسانی است که نمیرسند و رسیدن حق کسانی است که نمیدوند.» چهار سال از اولین کاغذی که به نامت قلم زدم میگذرد کاغذی که تنها سهم من از دموکراسی بود نمادین و واقعی هر دو بار نام تو را نوشتم نخواندن آنچه نوشتیم نشنیدن آنچه گفتیم و امروز بیشتر از 800 روز...
-
تهوع یک مغز
سهشنبه 6 فروردین 1392 04:24
ساعت از 4 گذشته و هر آدم عاقل و سالمی این موقع باید خوابیده باشه ولی من نه عاقلم و نه سالم...حداقل فعلا که اینطورم! دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم ولی نه دلی هست و نه اشکی به چشم به راستی که درد بی علت بدترین درده ولی هیچ چیز بی علت نیست و درد این روزهایم هم از این قائده مستثنی نیست کلیا مشکل ریز و درشت و یه دنیا اُمید...
-
ته دیگ اسفند
چهارشنبه 30 اسفند 1391 16:00
الان سال تحویل شده ولی هنوز 30 اسفنده امروز با سال 91 شروع شد و با 92 تموم میشه این آپدیت هم به شدت تاریخی میباشد...چون تا 4 سال دیگه همچین تاریخی تکرار نمیشه امیدوارم سال 92 سالی خوب و بسیار بهتر از پارسال برای خودم و هر کی این نوشته را میخونه باشه
-
شانس!
سهشنبه 29 اسفند 1391 03:18
بهم میگن این چند وقته افتادی رو شانس! ولی خودم باور نمیکنم چون اعتقاد دارم رابطه منو شانس از جنس جاذبه و دافعه است پس همچنان دفعش میکنم تا جذبم بشه در کل به خاطر شرم ذاتیه نهفتمه که روم نمیشه موفقیت هامو باور کنم وگرنه بی ترف که نگاه کنیم جداً این چند وقته شانس آوردم!!! و به امید شانس های فرصت های بزرگتر همچنان هستم
-
اسفند نامه
دوشنبه 14 اسفند 1391 22:36
نود و یک هم با تمام خوبی ها و بدی هایش رو به پایان است و با گوشه چشمی به گذشته صبورانه منتظر آینده ام در یادداشت قبلی ام نوشتم این انتظار پوچ است اما با بهاری شدن هوا رگه هایی از امید را درونم حس میکنم بوی شب بوهای فروشگاه سر کوچه هر شب مستم میکند و بی هیچ دلیل و بهانه ای احساس خوش بینی به آینده می کنم بماند که امسال...
-
انتظار پوچ
یکشنبه 6 اسفند 1391 02:53
این روزها منتظرم منتظر چی؟ منتظر کی؟ خودم هم نمیدانم! فقط میدانم منتظرم... و نجات از وضعیت فعلیم را در آینده میبینم چرا که شرایط این روزهایم را اصلا دوست ندارم به قول فروغ: ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد... نمیدونم چه مرگم شده ولی چیز جدیدی درون بدنم احساس می کنم و مثل همیشه اولین واکنشم عدم پذیرشه دوس دارم چشامو...
-
قلم بی جوهر
شنبه 21 بهمن 1391 17:47
داشتم فک میکردم در طول دوران تحصیل چه درسایی را بیشتر دوس داشتم و چه جاهایی بیشتر موفق بودم تنها درسی که هم دوسش داشتم و هم موفق بودم انشا بود از سوم دبستان! خیلی بی انصافیه که کم می نویسم و از جادوی نوشتن خودمو بی نصیب میذارم قلم عزیز متاسفم اما واقعا حس و حال خوبی ندارم و شرایط آشفته روحیم اجازه تمرکز نمی ده تا...
-
مرگ یک اسطوره
شنبه 30 دی 1391 16:44
همیشه مرگ پایان راه نیست روزی که اسطوره ات را به شکل کاریکاتوری از باورها میبینی میبینی اما نمیخوایی ببینی نمیتوانی باور کنی اما حقیقت دارد آنوقت آرزوی مرگ میکنی... برای خودت یا اسطوره ات؟!
-
نفهمی!
سهشنبه 30 آبان 1391 01:50
مدتهاست به حس شیرین نفهمی نیاز دارم الان چیزهایی میدانم که ای کاش هرگز نمی دانستم این از عوارض کنجکاوی زیاده نازنینم...چیزهایی است که نباید بدانی! :| پ.ن این آپدیت صرفاً برای خالی نبودن آبان ماه بوده و فاقد هر گونه اعتبار دیگر می باشد D:
-
عشق دوم
سهشنبه 25 مهر 1391 01:47
عشق اول خاطره است عشق دوم فاجعه است عشق همیشه در مراجعه است...
-
پوست انداختن
شنبه 25 شهریور 1391 01:34
دارم پوست می اندازم اختیاری نیست ولی سعی می کنم به شکل دلخواهم در بیام و به این نتیجه رسیدم تغییر کردن واقعا سخته! بی جهت نیست خیلیا از تغییر می ترسن و تحمل وضعیت نامطلوب فعلی را ترجیح می دن ولی خوب چه کنم که من اسب سرکشی در درونم دارم که دیر ارضاء می شه همین! تولدم هم به یک روایت مبارک ;)
-
خانواده
یکشنبه 29 مرداد 1391 04:31
مرداد عزیز هم رو به پایان است و دیدم که در طی این یک ماه و اندی حرف تازه ای در دفتر خاطراتم نزدم مدتی فاصله گرفتن از خانواده بهانه خوبی شد تا بیشتر قدر با ارزش ترین چیزی که دارم را بدانم دارایی که اصل زندگیم است و تمام زرق و برق دنیا جزئیاتی هستند که در کنار خانواده قشنگیشان جلوه می کند دچار پست مدرنیسم درونی شدم (از...
-
رستگاری در حال
یکشنبه 18 تیر 1391 16:21
دیشب به لطف هیچ انگاشتن کپی رایت در مملکت گل و بل بل! فیلم Midnight in Paris را دیدم. با خاطر علاقم به سبک کارهای کارگردان نام آشنای فیلم Woody Allen توقعم از فیلم بالا بود و خوشبختانه در عمل هم همینطور بود جدا از داستان فیلم که توصیه می کنم این اثر رمانتیک، فانتزی با رگه های کمدی را حتما ببینید موضوع اصلی فیلم حرف دل...
-
خردادی دیگر
یکشنبه 7 خرداد 1391 22:39
بازهم خرداد از راه رسید خرداد ماه یأس ملت ایران است و من هم یک ایرانی هستم. نمی خواهم سیاسی بنویسم، چرا که خسته شدم از هر چه رنگ و بوی سیاست داره دلم می خواد تمام سیاهی که به خوردم داده ام را یک جا بالا بیارم. اما درد این خرداد همه چیز به جز سیاست است. گاهی آدمی را می بینید که روزگار با بی رحمی هر چه تمام تر شلاق هایی...
-
دردهای بهاری
سهشنبه 2 خرداد 1391 00:09
آتش درد در تمام تنم زبانه می کشد کسی نیست که ژرفای این زخم عمیق را پر کند هیچ کس و هیچ چیز... ای کاش حداقل کسی می فهمید نه تمام گفته هایم، کلمه ای از آن را ما که به یک واژه هم راضیم خودمم هم نمی دانم دردم چیست در عمق وجودم فریاد می شنوم فریادی به عمق تمامی روزهایی که بی تو سپری می شود صدایی که به گوش هیچ کس نمی رسد...
-
سیاهی تا کجا؟
دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 03:30
آهای آدمها با شمام! چرا دنیایتان سیاه شده آسمانتان دوده گرفته دلهایتان چرک شده کامتان تلخ گشته چرا؟...چرا؟...چرا؟ خسته نشدین از این همه سیاهی؟ من که دلم پوسید بغض گلویم را گرفت نخندین! من دیوانه نیستم محکومم به جرم آنچه گفتم احساسی که داشتم و فرو ندادم در دنیای شما صداقت دروغ بزرگی است بهایش را می پردازم حال بیایید...
-
بوی بارون
شنبه 26 فروردین 1391 02:34
شب است بوی باران بهاری هوا را پر کرده نفس می کشم طبیعت جان گرفته را و سرمت می شوم از عطر عاشق امشب اینقدر هوا بهاری و خوشگل شده بود ذوقم شکوفا شد قالب را هم به پیشنهاد فریناز عوض کردم...با رنگ آبی
-
بلاگ اسکای آسمانی!
دوشنبه 21 فروردین 1391 02:06
بلاگ اسکای سرویسی کمتر شناخته شده و نسبت به پرشین بلاگ و بلاگفا کم حاشیه تر بوده با وجود روحیه انتقادی قوی ای که دارم ولی به جرعت می تونم بگم از 5 سال پیش که مستأجر این سرویس بودم کوچکترین مشکلی نداشته و هر چند امکاناتش کم بوده اما ثبات خوبی داشته. خوشبختانه حالا که 10 ساله شده تصمیم گرفته به کل سیستمش را متحول کنه و...
-
خونه تکونی
دوشنبه 29 اسفند 1390 15:48
امروز آخرین روز ساله و همچنان مشغول خونه تکونی هستم اتاقم به شدت بهم ریخته و دارم فکر می کنم چطوری تغییر دکوراسیون بدم اما خونه تکونی روحم تموم شده در آستانه سال جدید آرامش عجیبی دارم...تا حالا سابقه نداشته نوروز اینقدر آرام باشم این حس را به فال نیک می گیرم چون بعد از تنشهای عموماً خود خاسته به دست اومده که نتیجه...
-
پیروزی
چهارشنبه 12 بهمن 1390 21:08
روزهای سختی را پشت سر گذاشتم روزگاری که حالا تبدیل به خاطرات شیرینی شده و یادآوری لحظات سخت و ترسناکش حس خوبی به آدم می ده حس پیروزی! مشکلات گاهی فراتر از ابعاد آزار دهنده می شند درست مثل سنگی کوچک که پای داخل کفش را آزار می ده با هر قدمی که بر می دارید مثل نیزه تا عمق اعصابت دردشو حس می کنی سنگ را باید هر جوری شده...
-
سقوط آزاد
دوشنبه 14 آذر 1390 02:47
بیشتر از یک ماه ننوشتم چرا؟ چون کلاً پاییزها دپرسم اما این بار سقوط کردم برام جالب بود که تا حالا از سقوط ننوشته بودم شاید مشکلات همیشه به آرامی به وجود می آمدند و به بودنشان عادت می کردم اما این بار در اوج شادی و مقاومت درد بدی وارد وجودم شد تا حالا اینجوری نشده بود که از ارتفاع سقوط آزاد کنم اولش شوکه بودم و واکنشی...
-
ترس از خود
جمعه 13 آبان 1390 16:51
بچه که بودیم بهمون می گفتند از هیچ کس نترسید به جزء خدا هر چی تو ذهنم سبک سنگین می کردم که چرا از مهربانترین مهربانان باید ترسید به جواب منطقی ای نمی رسیدم اما تازگی از خودم می ترسم! زیاد خواستن خوبه و به نظرم نباید به کم راضی بشم اما نه به هر قیمتی... ایده آل گرایی تا جایی پذیرفته است که هر چقدر سطح توقعات بالاتر می...
-
فصل سرد
یکشنبه 24 مهر 1390 14:50
چند وقته که می خوام یه آپدیت درست و حسابی بکنم اما نمی شه می خواستم به مناسبت تولد وبلاگم و اون لحظه ای که ایده به وجود آوردنش توی ذهنم شکل گرفت بنویسم که بازم نشد شاید بخشیش به خاطر تنبلی همیشگیم باشه که تا زور بالای سرم نباشه منظم نمی شم اما وقتی دقیق تر به اتفاقات پیش اومده نگاه می کنم می بینم که ماجرا چیز دیگه است...
-
تولدهای تابستانه
دوشنبه 28 شهریور 1390 02:45
شهریور که می شه همیشه حس و حال خاصی دارم هوا که خنک می شه بیشتر فرصت فکر کردن پیدا می کنم تابستون هم از تب و تابش افتاده و هر روز که از شهریور می گذره همه خودشونو برای پاییز آماده می کنند برای درس و مدرسه برای کار و کسب برای سرماخوردگی! ... امسال پاییز زودتر از هر سال اومد و شهریور 90 بیشتر بوی پاییز می داد و کمتر...
-
سکوت
پنجشنبه 3 شهریور 1390 14:50
سکوتم به خاطر این نیست که حرفی برای گفتن ندارم اتفاقاً بر عکس اینقدر حرف برای گفتن دارم که نمی دونم از کدومش بگم نمی دونم اصلاً باید بگم یا... همون بهتر که سکوت کنم
-
برزخ تابستان
شنبه 15 مرداد 1390 14:00
برزخ جای عجیبیه،بین زمین و آسمون گیر افتادی و نه اونقدر خوبه که بشه گفت بهشته و نه اونقدر تلخ که طعم جهنمو داشته باشه! تابستون را با امیدهای بسیاری شروع کردم و برای عملی شدن رویاهام زیاد تلاش کردم و کم نتیجه گرفتم برخلاف دوره هایی که بخت و اقبال بهم رو می کنه و اتفاقات خوب خود به خود پیش می آد در این یک ماهی که از فصل...
-
تابستانم گرم و شیرین باد!
سهشنبه 4 مرداد 1390 13:29
یه چک دارم که چند وقته منتظر وصولشم چند ساله که فصل دوست داشتنیم تابستون گرمه اما شیرین نیست... من باید چک تابستونهای خوش را امسال وصول کنم داغترین تابستونم سال 81 بود که شیرینی های خاص خودشو داشت که به کام تازه نوجوان روزگار جدید و جذاب بود و اگرهم تلخی وجود داشت قابل تحمل بود سال بعد برای هیچ کس قابل تحمل نبود اما...
-
روز انتقام
جمعه 24 تیر 1390 13:28
قبلاً هم گفته بودم که واژه انتقام مفهومی متفاوت از کینه پردازی شخصی داره پنج شنبه 12 خرداد 90 دقیقاً همون تی شرت سرمه ای که جمعه 7 خرداد 89 پوشیده بودم را به تن کردم و سعی کردم انتقام اون اردویی کذایی که به زهر مار تبدیل شد را بگیرم روی موفقیت اردوی بیرون شهر خیلی حساب باز کرده بودم ولی نداشتن طرح مشخص از جانب خودم و...
-
سه هفته طوفان - قسمت دوم
چهارشنبه 22 تیر 1390 11:50
هفته دوم – در قلب طوفان ناهارهای نه چندان دوست داشتنی دانشگاه را از یک شنبه اول خرداد تا یک بعدش خوردیم و خدا را شکر کردیم که چیزی برای خوردن در کنار هم پیدا می شد افتتاحیه نمایشگاه خوب بود ولی ضد حال خوردیم و حراست زود تعطیلش کرد وقتی اومدیم بیرون همگی تعجب کردیم که چرا موقع رفتنمان هوا هنوز روشن است! کارمان این شده...
-
سه هفته طوفان - قسمت اول
سهشنبه 21 تیر 1390 11:47
بالاخره طوفان بهاری که انتظارش را داشتم به وقوع پیوست و سعی کردم چون ناخدایی باتجربه کشتی ام را به سلامت به مقصد برسانم سه هفته از شروع تا پایان یه دوره پر از رویدادهای مختلف به طول کشید و حالا در آرامش دوست داشتنی پس از طوفان به سر می برم روزهایی که گذشت به سه هفته مجزا از هم تبدیل کردم تا در تاریخ ثبت شود! هفته اول...
-
نمایشنامه ای در دو پرده
پنجشنبه 26 خرداد 1390 22:05
پرده اول - داخل یک کلاس استاد: این سوال را بنویسید توی امتحان می آد. پسر: چه باحاله این استاده.... مثل دوره دبستان داره سوالای امتحانو می گه هـِـر.....هـِـر.....هـِـر استاد: اینجا را هم خط بکشید این سوال هم توی امتحان می آد. پسر: تا حالا شونصد تا سوال گفته...فکر کنم امتحانش 50 تا سوال داره! هـِـر.....هـِـر.....هـِـر و...
-
معجون میلک و لپه!
شنبه 14 خرداد 1390 18:42
قبلا می گفتم سه شنبه ها روز اتفاقات رمانتیکه و در واقع هم چنین بود اما به تازگی چهارشنبه روز رویدادهای خاص شده! این نشون می ده که عوامل اختیاری انسانی قدرمتند تر از جبر طبیعی هستند. از این فلسفه بافی های تموم نشدنی خاص مکتب دایی ایسم! که بگذریم اصل مطلب به این قرار است. چهارشنبه 31 فروردین در حالی شروع شد که خوشبختانه...
-
رکود
پنجشنبه 22 اردیبهشت 1390 13:02
آرامش طولانی رکود می شود امیدوارم رکود تبدیل به رکورد نشه!
-
خسته ام...
دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 11:45
خسته ام... خسته از مشکلات کوچک آنقدر کوچکند که انگار نیستند ولی هستند دلم فریاد می خواهد کاش می توانستم فریاد رس کسی باشم دلم نوشتن می خواد دستم به روی قلم خشک می شود در فصل عشق،افسرده شدم راه نجات را در خودم می جویم در اوج شلوغی تهی ام نمی دانم چه کنم شاید دارم تغییر می کنم شاید هم... کاش افیونی می یافتم و خالی از...
-
روزهای جدید
شنبه 27 فروردین 1390 14:09
یه سری درد دل دارم که حوصله نوشتنش را ندارم دردها مثل جوش می مونند که باید وقتش چلندشون که رسیده باشند...شاید درد دل هایم هنوز نرسیده باشه امیدوارم هیچ وقت هم به واقعیت مبدل نشند و کم کم وارد جاده موفقیت بشم فعلاً مشغولم و در این روزهای جدید از سال نو خودمو آماده اتفاقات توفانی می کنم عرض خاصی نیست...خوش باشید
-
سالی که خاطره شد
شنبه 28 اسفند 1389 18:10
سال 89 را با امیدهای زیادی شروع کردم. صادقانه بگم که به سال 90 کمتر از 89 امید دارم چرا که مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد! با وجود یأس عاطفی و شکست سیاسی در سال 88 اما چند عامل باعث شدند در آستانه سال 89 روحیه خوبی داشته باشم چند روز پس از پایان نیمه اول آن سال (که دوست دارم پیشاپیش لفظ 2 سال پیش را برایش به...
-
تغییر
چهارشنبه 25 اسفند 1389 12:42
تغییر... چه واژه عجیبیه، خیلیا دوست دارند تغییر کنند ولی موقع عمل که می رسه می بینند سخته و بی خیالش می شند. برای منم سخته ولی وقتی سبک و سنگین می کنم و کفه های ترازوام تعادل را نشون می ده با جان و دل می پذیرمش. آخر سالی حوصله وبلاگ نوشتن نداشتم...صفحه اول وبلاگم را بعد از مدتها باز کردم و دیدم خیلی وقته چیزی ننوشتم....
-
رشد
جمعه 8 بهمن 1389 13:21
قبلاْ گفته بودم که تا حدودی جبرگرا هستم و بعضی مواقع اتفاقات را تابع زمان می دانم. طبق محاسباتم این روزها اتفاقات خوبی در انتظارم نیستند و حتی در زیج خود رویدادهای دوست نداشتنی هم قابل رصد بودند. بخش اول پیش بینی ام درست بود و به مانند دو سال پیش منفعلم و حرکت خاصی ندارم و روزگار هم نمی خواد به زور رویدادی را بهم...
-
بحران ایده آل گرایی
دوشنبه 13 دی 1389 10:57
فعلا در بحران بدی به سر می برم مشکل خاصی ندارم اما مشکلات ریز و کوچک مثل خوره به جانم افتادند البته من همیشه از پس مشکلات زندگی ام بر می آم چون همیشه به چیزی جز حل کردنشون فکر نمی کنم اما من فقط به بهترین ها فکر می کنم...یعنی اگر این مشکلات حل شد ولی نتیجه به جای عالی خوب شد هم راضی نمی شم دوست هم ندارم دست از ایده آل...
-
فصل جدید - بخش دوم
سهشنبه 23 آذر 1389 17:34
روز دوم – میتینگ ضد بحران "خودمان بحران ایجاد می کنیم و خودمان هم بحران را از بین می بریم!" پیرو همین اصل مهم میتینگی در 26 آبان برگزار کردیم در اتاق فکرمان با فرزاد و محمد مثلثی ایجاد کردیم و با برنامه ریزی بسیار زیاد عید قربان را به عنوان روز مناسب انتخاب کردیم چرا فقط رژیم اسلامی راهپیمایی فرمایشی برگزار...
-
فصل جدید - بخش اول
یکشنبه 14 آذر 1389 21:55
ظاهراً من هر چقدر تلاش کنم هر هفته مطلبی در وبلاگم داشته باشم به موفقیت نمی رسم دوباره به سیکل قبلی ام برگشته ام و بازهم همان شعار قدیمی که گاهی بی نظمی هم یک جور نظم است در اینجا صدق می کنه! این یادداشت به توضیح سه خاطره خوب که در عرض 9 روز اتفاق افتاده است می پردازد. احتمالاً با کمی تاخیر در وبلاگ منتشر می شود روز...
-
طلسمی که شکست
دوشنبه 17 آبان 1389 18:08
بالاخره فاصله ای که بین یادداشتهایم و آپدیتهام ایجاد شده بود تمام شد و بعد از دو سال می تونید صدای من را زنده و بدون تاخیر بشنوید جا داره که به خودم تبریک بگم حالا یکی نیست بپرسه خیلی هم نوشته هات آش دهن سوزیه که با تاخیر نرسیدنش را لطف ویژه محسوب می کنی؟! معمولاً وقتی یه اتفاق رمانتیک می افته علاقه ای که به ثبت کردن...
-
روزهای تکراری
دوشنبه 10 آبان 1389 15:29
داشتم کتاب وبلاگستان شهر شیشه ای را که وحید قاسمی عزیز برایم فرستاده می خواندم که به شکلی غیر اتفاقی! یادگاری مامان فریبا را دیدم تاریخش مال 4 مهر بود و 12 روز زودتر از سفر پارسالم بود خواستم بازی با اعداد بکنم و 12 را به 16 اضافه کردم و رسیدم به 28 مهر که خبر خاصی نبود هر چند چهارشنبه چندان هم در سکوت سپری نشد و بعد...
-
رویاهای تابستانی
یکشنبه 9 آبان 1389 22:12
نرسیدن به رویای وصال اف جان در تابستان دقیقاً مثل محقق نشدن پیروزی جنبش سبز بود اگر انتخابات عادلانه برگزار می شد و رئیس جمهور موسوی در جای واقعی خود قرار می گرفت اکثریت ایرانیان و به ویژه جوانان تا مدتی خوشحال بودند ولی بعد می دیدند که به بسیاری از چیزهایی که می خواستند نرسیدند و شادی زودگذر برایشان تمام می شد اما...
-
کنکور عشق - قسمت دوم
یکشنبه 2 آبان 1389 17:25
اوایل زمان به کندی پیش می رفت و این که باید مواظب رفتار و حرکاتت به صورت ویژه باشی تا کوچکترین خطایی نکنی باعث می شد نگران شوم و برای تمام شدن آزمون و ختم به خیر شدنش ثانیه شماری کنم آزمون به مرحله خوشمزه اش رسید...اجرای بند شیرین خوراکی! اما هیچ یک از مراقبان و رابطین سهمی از ویفرهای موزی و شکلات های کاکائویی نداشتند...
-
کنکور عشق- قسمت اول
یکشنبه 18 مهر 1389 14:44
هوا گرم اما خوشبختانه قابل تحمل است شنبه اولین روزی بود که اولین ترم تابستانه را می خواستم آغاز کنم. برای اولین بار با یک هفته تاخیر ترم را شروع می کردم.این برایم عجیب بود چون همیشه اولین نفری هستم که در اولین جلسه شروع ترم حاضر می شوم. درست مانند ترم بهمن که تنها پسر حاضر در کلاس بودم. هر چند که آن هم توفیقی اجباری...