دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️
دنیای آبی  :)

دنیای آبی :)

دست نوشته های پسر آبی ✍️

ناگهان در دل شب


شب از نیمه گذشته و مانند تمامی شب های این چند وقته تا نزدیکای صبح بیدارم

گره مشکلاتم کور شده و با چنگ و دندان به جانشان افتادم تا باز شوند

افکارم با بن بست مغزم تصادف کردن و نه به سمت راه نجاتی و نه به سمت بی خیال و آزادی از هفت دولت می توانم حرکت کنم

بوی یأس و نا اُمیدی تمام شامه ام را پر کرده

حتی شب هم به تاریک ترین لحظه خود رسیده است

برای لحظه ای احساس میکنم در چاه ظلمت برای همیشه حبس گشته ام

زندانی ام،ولی حبس ابد حقم نیست

در دل سیاهی شب ناگهان صدایی قفل سکوت شب را میشکند...

ادامه مطلب ...

زندگی بعدی

در زندگی بعدی من میخواهم در جهت معکوس زندگی کنم ! 
با مردن شروع میکنی و میبینی که همه چیز خیلی عجیب است... 
سپس بیدار میشوی و میبینی که در خانه سالمندان هستی! 
و هر روز که میگذرد حالت بهتر میشود...!
بعد از مدتی چون خیلی سالم و سرحال میشوی از آنجا اخراجت میکنند!
بعد از آن میروی و حقوق بازنشستگیات را میگیری و وقتی کارت را شروع میکنی در همان روز اول یک ساعت مچی طلا میگیری و یک میهمانی برایت ترتیب داده میشود !! (میهمانی ای که موقع بازنشستگی برای شما میگیرند و به شما پاداش یا هدیه می­دهند).
۴۰ سال آزگار کار میکنی تا جوان شوی و از بازنشستگیات لذت ببری...!
سپس حال میکنی و الکل مینوشی و تعداد زیادی دوست دختر خواهی داشت و کمی بعد باید خودت را برای دبیرستان آماده کنی !!!
سپس دبستان و بعد از آن تبدیل به یک بچه میشوی و بازی میکنی و هیچ مسوولیتی نداری...
سپس نوزاد میشوی و آنگاه به دنیا میایی !
در این مرحله ۹ ماه را باید به حالت معلق در یک آب گرم مجلل صفا کنی که دارای حرارت مرکزی است و سرویس اتاق هم همیشه مهیا است، و فضا هر روز بزرگتر میشود، واااای!
و در پایان شما با یک ارضاء به پایان میرسید...!
می بینید که حق با بنده است.


پی نوشت:
علاقه ای به کپی پیست کردن ندارم...ولی بعضی چیزا واقعا حرف دلمه...مخصوصا اگه وودی آلن گفته باشه 

اردیبهشت بهشتی

باران بهاری امسال تا دلتان بخواهد سیاهی های قلبم را شست و رفت و برد ناکجا آباد

بعد از اسفند و فروردین بسیار گرم، تصورم از بهار روزهای گرم و به شدت اعصاب خورد کن بود



ولی در کمال ناباوری! اردیبهشتی فراموش نشدنی با بارش بسیار و هوایی که بوی بهشت داشت راه رسید

فهمیدم که بر خلاف طبیعت سردم با هوای بسیار گرم سازگار نیستم و اعتادلی متمایل به خنکا میتواند کمکم کند تا با آرامش بیشتری به تمرکز افکارم بپردازم 

راستی!

خیلی هم خوش شانس نیستم...چی میگن اینجور مواقع؟!...آهان! خر شانس

برای موفقیت به چیزی قوی تر از شانس صرف نیاز است...تلاش!!

افکار جدیدی در ذهنم زاده شده که بسیار جسورانه است اما اعتقاد دارم که زندگی بدون خطر به تکرار بی معنای روزهایش نمی ارزد

شروع یک داستان جدید را اعلام میکنم...

بی وفایی

بــی وفــایــی کــن وفــایــت میــکنند*******بــا وفــا باشی خیانت میکنند

مهربانی گر چه آیـین خوشیسـت*******مهــربان باشی رهــایــت میکنند


پ.ن

این یادداشت صرفا برای ثبت این دو بیتی خوشگل و بیشتر آپدیت کردن بود...خوشبختانه دیگه دلی برام نمونده که کسی بخواد باهاش بازی کنه 

حقیقت همیشه تلخ

«من دغدغه دارم که این روزها در سرزمینی زندگی می‌کنم


که در آن دویدن سهم کسانی است که نمی‌رسند


و رسیدن حق کسانی است که نمی‌دوند.»



چهار سال از اولین کاغذی که به نامت قلم زدم میگذرد


کاغذی که تنها سهم من از دموکراسی بود

نمادین و واقعی هر دو بار نام تو را نوشتم


نخواندن آنچه نوشتیم


نشنیدن آنچه گفتیم


و امروز بیشتر از 800 روز از حصر آفتاب میگذرد


و حالا دوست و دشمن بیش از قبل بر حقانیت گفته هایت ایمان آورده اند


آن که دیگران را به بی بصیرتی متهم میکرد امروز مشخص شد که خودش در ابتدای لیست خواص بی بصیرت! قرار دارد

و چون کبک سر به زیر برف فرود برده


خوشحالم که حقانیتت زودتر از آنچه تصور میکردم ثابت شد