سال های دانشجوییم طلایی نبود اما ته مزه ای شیرین داشت و نمره قبولی می گیرد
امروز در حالی همچنان دانشجوم که یک مقطع از آن روزگار بزرگتر شده ام بی آن که درست و حسابی جوانی کرده باشم!
دوره دبیرستان روزگار شیرین شوخی های پسرانه و دوستی هایی بود که تا به امروز هم پا برجاست
با امیدهای بسیار دانشجو شذم تا علاوه بر کسب علم، تجارب جدیدی از دوستی و روابط انسانی هم کسب کنم
اما به هزار یک علت از جمله جو دانشگاه و دولت کودتا و جامعه بسته و حتی دید سنتی غالب بر افکار خودمان نتواستیم از فرصت ها استفاده درست کرده و انرژی جوانی خود را تخلیه کنیم
دوس ندارم آیه یأس بخوانم اما مختصر بگویم در طول ۴ سال دوره لیسانس سالیانه کمتر از ١ اردو رفتیم و این در حالیست که از نظر علمی، فرهنگی، تفریحی حق ما بیش از این بود
مزه همان ۳-۲ اردو کوتاه یک روزه ای که رفتیم هنوز زیر دندانمان هست
(فقط خدا میدونه چند بار مثل این خواهر محترم با چشم بسته به درس گوش دادم! )
عاشق شدنمان هم همانند اردو رفتنمان ظاهری زیبا با باطنی پوچ داشت و با دلی شکسته و چشمانی نمناک به وصال نرسیدیم
ما را به شکل آدم آهنی هایی در آوردند که فقط برای درس خواندن آفریده شده ایم تا طوطی وار حرف های تکراری گذشتگان را تکرار کنیم
از ترس شکست از جسارت تجربه فرصت های جدید دورمان میکنند و نگذاشتن پریدن را تجربه کنیم
اما متاسفانه روح آزاد آدمی تنگی قفس را بر نمی تابد و با کوبیدن های مکرر خود به قفس نه تنها آزاد نشده بلکه جسمش زخمی و روحش آزرده می شود
با تمام علاقه ام به دانایی اما عمیقا اعتقاد دارم نظام آموزشی ایران بیمار تر از آن است که جوابگوی کنجکاوی های جوان های سرکشی چون من باشد و بسیار کم فرصت ابراز وجود به فرد می دهد و به همین خاطر است که بیشترمان به رشته تحصیلی مان علاقه نداریم. اصلا نمی دانیم علاقه چیست و به چه چیزی علاقه داریم و همه این مشکلات به خاطر عدم ابراز استعداد ها و علاقه مندی هایمان است
اما راه عوض کردن هر چیزی در خود آن است و یکی از امید هایم این است که با تحمل سختی راه می توانم تغییرات مورد نظرم را اعمال کنم تا آیندگان راحت تر علم آموزی کنند
یاد سه شنبه ٢ مهر ٨٧ و سه شنبه ٢ مهر ٩٢ بخیر...
روی موفقیت اردوی بیرون شهر خیلی حساب باز کرده بودم ولی نداشتن طرح مشخص از جانب خودم و برگزار کننده اردو باعث شد کلی و جزئی طرح شکست بخورد.
البته موجود مثبت اندیشی هستم و حتی آن را هم به فال نیک گرفتم ولی هیچ دستاوردی نداشت و حتی باعث دلسردیم هم شد!
اما این بار باید آن چک وصول نشده را پاس می کردم
بالاخره طوفان بهاری که انتظارش را داشتم به وقوع پیوست و سعی کردم چون ناخدایی باتجربه کشتی ام را به سلامت به مقصد برسانم
سه هفته از شروع تا پایان یه دوره پر از رویدادهای مختلف به طول کشید و حالا در آرامش دوست داشتنی پس از طوفان به سر می برم
روزهایی که گذشت به سه هفته مجزا از هم تبدیل کردم تا در تاریخ ثبت شود!
هفته اول – آرامش قبل از طوفان
بعد از ظهر شنبه 24 اردیبهشت برای اولین بار وارد مغازه محمد شدم و قرار بود طرح طرح نمایشگاه اعتیاد به صورت کلی گفته بشه تا بالاخره این نمایشگاه عملی بشه
به جز صاحب مغازه و خودم حسام و دوستش یوسف هم بودند و از بروبچ دانشگاه خواهران دوقلو و مامان مینا! هم حضور داشتند